زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

تو یه مهمونی بازی بچه ها توجهم رو جلب کرد یه گوشه ای که حواس هیشکی بهشون نباشه همه بچه ها چهار دستو پا رو زمین راه میرفتن و یکیشون که ظاهرا مزرعه دارشون بود بهشون دستور میداد. بازنجیر های خیالی میبستشون یه گوشه و حیوانات خاطی رو با بند طنابی که دستش بود میزد و علنا بهشون زور میگفت.

بچه ها که عمیقا در نقش هاشون فرو رفته بودن بند های تخیلی رو باور کرده بودن تکون نمیخوردن و حتی ضربات واقعی شلاق رو مثل یه حیوان تحمل میکردن. اگر هم یکیشون فرار میکرد مزرعه دار به بقیه دستور میداد تنبیهش کنن و یقیه میریختن سرش.

آروم وارد بازیشون شدم 

سلام من جادو گر سرزمین پریونم.

رفتم به سمت حیوانات مزرعه:

میخام با نیروی جادوییم شمارو تبدیل به شیر کنم. اجی مجی لا ترجی حالا همتون شیر های خطر ناکی هستید، حمله کنید صاحب مزرعه رو بخورید.

نقشه ام گرفته بود.

صاحب مزرعه گریان پیش مامانش رفت در حالیکه همه جاش جای گاز بود.

با خودم فکر میکردم من که نه سلاحی بهشون دادم و نه توازن فیزیکی رو بهم زدم اونا همون بچه ها بودن و شاید اگه من چیزی نمیگفتم تا ساعت ها نقش گاو و اسب رو بازی میکردن اما من سعی کردم اون ها رو متوجه نیروهای درونی شون بکنم اونها همونطور که تواناییش رو دارن که اسب بشن تواناییش رو دارن که شیر بشن پس چرا نمی شن.

کمی فکر میکنم یک بار دیگه جمله رو تکرار میکنم با تغییر ضمایر:

ما که تواناییش رو داریم شیر بشیم چرا همش نقش گاو رو تو رندگی اجتماعی مون بازی میکنیم

کاش جادوگر درونمون بیاد و بهمون بگه که دیگه گاو و اسب بودن بسه از امروز تو شیری

اجی مجی لا ترجی

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۱
سعید اصلانی

خودکشی آخرین راه حل یک موجود جاودان پسند است. آنجاییکه در حالت عادی دوست می دارد تا ابد زنده بماند و یک آن از این رویا باز می ماند.

مهرشاد چندمین نوجوانی است که در یکی دوهفته گذشته خبر حلق آویز شدنش را شنیدم. یک خود کشی عجیب...

روز قبل از حادثه شاد و سر حال والیبال بازی میکند و بعد از بازی دوستانش را برای مراسم تشییع جنازه اش دعوت میکند. خانواده شان نسبتا مرفه است. تا این لحظه دلیل قانع کننده ای برای مرگش وجود ندارد.

هاوری پسر اشنویه ای هم تقریبا به مرگی مشابه دو هفته پیش در گذشت. در این مورد یکی از همسایه ها میگفت مادرش در شیون هایش گفته بود هاروی روز آخر تهدید کرده بود اگر پولی که مدرسه میخواهد را به او ندهند خود کشی خواهد کرد.

ماجرا چیست؟ نوجوانی یکی از مهمترین دوره های زندگی آدمیست ناگهان کودکی تمام می شود و بزرگسالی آغاز مانند یک مانور تمام عیار جنگی همه احساسات بزرگسالانه بر انسان هجوم می آورند غرور عشق عصبانیت همزاد پنداری و غیره با این احساسات بزرگسالانه و با آن مغز که تازه رخت کودکی از خود گشوده پتانسیل هر خطری را دارد. حال وقتی یک عامل انگیزشی به ماجرا اضافه می شود. مثلا مسئولی در مدرسه عامل انگیزشی می شود تا غرور نوجوان را خدشه دار کند. دختر و پسری کم سن سال در فضا های مجازی عشق و شکست عشقی را تجربه میکنند. مشکلات اقتصادی و اجتماعی منجر به بروز عصبیت در نوجوان بشود یا طبق اخبار کوچک و بزرگ شبکه های اجتماعی با انسان های دیگر احساس همزاد پنداری کند. موارد دیگر را باید مورد ارزیابی قرار داد و سعی در بهبود آن کرد. اما آنچه در این مقال می آید. نقش فعال رسانه ها در بروز اپیدمی های اجتماعی است. دلیل این که در تیتر این مطلب به جای اپیدمی خودکشی نوجوانان از واژه اپیدمی اسمشو نبر استفاده شده یک اعتراض است  به پوشش رسانه ها از مطالب شبه خبر...

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۷:۳۷
سعید اصلانی
می گوید نسبیت غیر ممکن است. می گویم چطور؟ آسمان را نشان می دهد و می گوید آسمان تاریک است و هیچ گس پیدا نمی شود که بگوید آسمان روشن است. جوابش را نمی دهم. شماره ای را در موبایلم می گیرم و روی بلند گو می گذارم:-سلام استاد -سلام آقا سعید بفرما کاری داشتی؟
-استاد میخواستم ببینم صورت فلکی عقرب رو میشه رصد کرد ؟آخه نمی بینمش -درسته سعید جان الان ماه بدر هست و نمیشه دیدش آخه آسمون روشنه  -میشه دوباره بگید؟ -میگم آسمون روشنه الان نمیشه ستاره های جنوبی رو دید! -آها ممنون استاد
موبایل را در جیبم گذاشتم و به او گفتم استاد نجومم بود. جوابش را گرفته بود گویا خدا حافظی کرد و آرام آرام در حالی که داشت فکر میکرد از من دور شد.
۲ نظر ۱۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۵۷
سعید اصلانی

انصافا زندگی بدون اینترنت خیلی سخته

از امروز بیشتر میام و

در سالروز تسخیر سفارت آمریکا

فضای سایبری رو اشغال میکنم

وایفای خوابگاه اوکی شد

در مورد سفارت آمریکا هم حرف نمی زنم...

۱ نظر ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۱
سعید اصلانی

در مجلس فرانسه رهبران جناح آزادی خواه در سمت راست مجلس و رهبران احزاب عدالت طلب در سمت چپ مجلس می نشستند و از آن زمان اصطلاح جناح راست و چپ را وارد فرهنگ سیاسی نمودند. با این دیدگاه به کلاس علوم تجربی دبیرستان حضرت رسول اکرم که نگاه می کردی من از جناح چپ بودم و فرشید از جناح راست.

یکی از شیرین ترین خاطراتم صحبت هایی بود که آن سوی کلاس به این سوی کلاس و با یک لهجه خیلی سنگین آذری باهم انجام میدادیم و با همان لهجه به هم میگفتیم که حرف زدنمون بیسته انگار بچه نافی تهرانیم. دوران خوشی که به سرعتِ لبخند هایی که بر لبانمان می نشست در صفحات تقویم هایمان جا ماندند. من بودم و دو نفر از دوستانم عارف که گاهی باهم به کوه می رفتیم که اکنون آنرا هم دیگر نمی رویم و دیگری بمب انرژی زندگی من فرشید یا به قول خودش آقای پیروز.

حالا او نه تنها آخرین بازمانده «کلاس افسانه ای» مان بود برای من، بلکه در این «برحه حساس» زندگی ام تنها کسی بود که میتوانستم به عنوان یک گفتمان سود بخش فرح بخش پر از انرژی های خوب و پر از اتفاق های جالب در قالب یک دوستی به آن فکر کنم. امیدوار بودم بازخوردی که در این رابطه از من داشت به همان اندازه برای او مفید بوده باشد که البته نیز بود. (تعریف از خود نباشد طبق گفته های خودش)

بمب انرژی

من در مطالب وبلاگ نام دوستانی که پست به آنان مربوط می شود را تگ میکنم و معمولا تمام پست هایی که به نام او الصاق شده پر است از انرژی های مثبت. چه فیلم ها و کتاب هایی باشد که به پیشنهاد او استفاده کردم و چه خاطرات مشترکی است که باهم رقم خورده اند. و این یک انرژی مثبت واقعیست که حتی در دیدار های کوتاهی هم که داریم به آن دست پیدا میکنم.

گاهی می اندیشم که چگونه در قبال این حجم انرژی مثبت از او قدر دانی کنم. ابتدا با این نامه خواستم یک تشکر زبانی از او بکنم. نوع دیگر تشکر را زمانی که همایش رایگان یکی از سخنرانان مطرح بودیم خودش عنوان کرد. تشکر کردن زبانی گرچه برای کسی که تشکر میکند یک امر ضروری و نشانگر قدرشناسی اوست اما عموما نفعی برای مخاطب ندارد. در واقع وقتی در همایش رایگان ما از سخنان رایگان ولی پر بهای آن سخنران را شنیدیم فرشید خواست که برود و از او تشکر کند. اما کمی بعد برگشت و به ما همین نکته را گفت. سخنران به تشکر زبانی ما نیازی نداشت و در واقع اگر ما به حد غایت از کلامش لذت برده بودیم بهترین قدردانی این بود میرفتیم و در دوره های کارگاهی اش ثبت نام می نمودیم و این در واقع هدف سخنران بود نه یافتن تعداد افرادی که بیایند و از او متشکر باشند.

با این طرز تفکر که بخواهم از او و انسان های معدودی امثال او تشکر کنم این است که زندگی خودم را به نحو احسن بسازم. وقتی شما یک نفر را به عنوان دوست انتخاب میکنید انتظار های فوق العاده ای از وی ندارید مگر اینکه در حد و حدود تقریبی خود شما باشد تا بتوانید از با او بودن لذت ببرید. و بهترین تشکر از فرشید یک پیشرفت موازی با او جهت حفظ پایه های این دوستی است به امید اینکه در روزگاری روشن در آینده که او مدارجی از موفقیت را طی کرده و به موقعیت های قابل پیش بینی که متناسب حجم تلاش های امروزش است رسیده من نیز توانسته باشم آنچه را که امروز در ساعت ها بحث با وی آرمانی کرده ام دست یابم. به هر حال شاید این هم یک نوع حق الناس باشد ساعت ها وقت کسی را بگیری تا آینده ای را هدف گزاری کنی ساعت های بیشتری وقتش را بگیری تا مسیر راه را طراحی کنی و در نهایت قدم از قدم برنداری و همه ی تلاش های خودت و او را ابتر بگذاری.

نمی دانم خودش و دیگرانی که این بند ها را می خوانند چه برداشت هایی را داشته اند شاید رگه هایی از تملق ریا و غیره در آن باشد. انکار نمی کنم اما خوب آنچیزی بود که بدون پاکنویس و از روی صداقت نوشتم قطعا دقیقا آنچیزی بود که از درونم میجوشید.

این روز ها فرشید عزیز که حتی داغدار مادربزرگش نیز هست همچنان از روحیه قوی برخودار است پر از شور و انگیزه است و همچنان بمب انرژی زندگی من است.

یک بار دیگر برای روح مادربزرگ عزیزش طلب مغفرت میکنم و برای خودش آرزوی بهترین ها را دارم.

فرشید

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۲:۴۱
سعید اصلانی

خانم انصاری را می شناختم حقیقتا در این حد می دانستم که با هزینه شخصی به فضا سفر کرده.سختیاین کار برای منی که مدتها با کیهان شناسی اجین بودم روشن بود. میدانستم که این فقط ثروت نیست که او را به یک توریسم فضایی کشانده چرا که شاهزاده های سعودی هم که ثروتشان شاید صد ها برابر انوشه بوده نیز فقط توانسته بودند پرواز های کوچکی با شاتل انجام دهند.

اولین بار که این کتاب را دیدم زمانی بود که سری به کتاب های فرشید در خانه شان زده بودیم. مقدمه کتاب را مطالعه کردم و کمی هم فرشید در باره آن توضیح داد. با شناختی که از فرشید دارم و میدانم هیچ چیز بیهوده ای را توصیه نمیکند قرار شد که کتاب را از او امانت بگیرم و مطالعه کنم. اما بنا به ضرب المثل معروف "نادان کسی است که کتاب را به دیگری امانت دهد و نادانتر از او کسی است که آن را پس بدهد." هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. تا اینکه امسال در نمایشگاه کتاب تبریز بی هدف  راه میرفتم و کتاب ها را تماشا میکردم. بر خلاف مجتبی که کلی کتاب مختلف و در زمینه های مختلف خرید. من فقط دو کتاب از آن نمایشگاه خریدم یکی داستان بینوایان ویکتور هوگو به زبان اصلی(فرانسوی) و دیگری کتاب رویای من انوشه انصاری.

کتاب های کمی هستند که من در فاصله کمتر از 20 روز از خریدشان کلشان را خوانده باشم چون همیشه به ته صف مطالعه می روند و مانند کتاب هایی مانند مولانا پیامبر عشق و نبرد من و هفت عادت مردمان موثر که شاید بیش از چندین ماه هستند که در صف هستند اما هر بار کتاب های جدید و جذابی مانند رویای من سهم آنها را می خورند. رویای من از آن دسته کتاب هایی است که در این مدت که کار های بنیاد و انجمن با هم تلاقی کرده. هر فرصتی یافتم از مطالعه آن کوتاهی نکردم. ابتدا از اینجا شروع میکنم که بر خلاف اینکه زندگی نامه است من آن را در سری کتاب های بیوگرافی قرار نخواهم داد و هچنین بر خلاف ظاهر فضایی آن در قسمت کتاب های نجومی هم سطر دریچه ای به سوی کیهان و غیره نیز قرار نخواهم داد بلکه آن را در کنار کتاب های رابرت کیوساکی و استفان آر.کاوی و هم ردیف کتاب های روانشناسی قرار میدهم زیرا در آن علاوه بر اینکه ریز به ریز یک سفر فضایی از آموزش ها تا فرود تشریح شده قسمت اعظمی از کتاب به این اختصاص یافته که رویا های انسان هر چقدر هم که بزرگ و دور از دسترس بنماید دست یافتنی است. دعوت میکنم متن زیر را که پشت جلد کتاب در همین زمینه چاپ شده را بخوانیم:

رویای من

این رویای من بود...

اگر چه روزی جسورانه و خیالی به نظر می رسید

ولی امروز به واقعیت پیوسته است.

اکنون زمین زیر پای من است و من

گردش آن را می بینم.

زمین با تمام مردمانش در سراسر قاره ها،

حتی هموطنان من در ایران زمین،

و این رویا با یک سفر آغاز شد و

با نیروی اراده و عشق ادامه یافت.

اکنون دیگر غیرممکن برای ما وجود ندارد.

فقط باید به رویا ها ایمان داشت

و با عزمی خلل ناپذیر

و یاری از نیروی بی بدیل عشق

گام برداشت.

بعد از خواندن این کتاب اما بیشتر شناختم انوشه را و اکنون او را مانند یک قهرمان میدانم نه به خاطر اینکه نخستین مسافر خصوصی فضا بود نه اینکه نخستین زن ایرانی و مسلمانی که خارج از جو زمین رفته و نه به خاطر اینکه یک میلیاردر خود ساخته است. هرچند برای هر کدام از این ها نیز شایستگی افتخار کردن را دارد. من به این خاطر به او افتخار میکنم که از محیطی که من و والدینم و همه دیگران در آن زندگی میکردند مانند همه افراد دیگر یک رویا کاشت اما از بقیه متمایز شد و برای درو کردن رویایش همه سختی های زندگی را به جان خرید. زندگی او در آن سال ها اگر به مراتب سخت تر و شکننده تر از ایرانیان دیگر نباشد یقینا مرفه تر و آرام تر از دیگران نبود. ماجرای ورشکستگی و مشکلات خانوادگی مشکلات ویزا و تنهایی و ... مشکلاتی بودند که ممکن بود هرکسی را از ادامه زندگی نا امید کند چه بماند که رویای سفر به فضا را در دل داشته باشد. او هرچند فرانسوی بلد بود اما در روز های اول اقامتش در آمریکا انگلیسی را اصلا بلد نبود و این برای یک نوجوان تنها مشکلی مضاعف بود که میتوانم درکش کنم. اما او باعث افتخار هر ایرانی هر علاقه مند به فضا و هرکسی که ارزش کارش را درک میکند است. امسال که او در آستانه 50 سالگی است و الگوی یک زن موفق آرزوی توفیقات بیشتر برایش.

کتابی که میخواندم مربوط به چاپ اول آن برای سال 1389 و مربوط به انتشارات شادان بود و قیمت آن 5500 تومان بود. در انتهای کتاب هم تصاویری از ماجرای کتاب چاپ شده بود.

در کنار خانم انوشه (رئیسیان) انصاری ، هومر هیکام نیز در تالیف آن نقش داشته و توسط الگا کیایی هم به فارسی برگردانده شده.

از نکات خاص این کتاب تاکید ناسیونالیستی خانم انصاری بر تابعیت ایرانی خود است که به نوبه خود نیاز به تقدیر دارد تا جایی که برای نصب پرچم ایران بر روی لباس فضا نوردی خود با مقامات ناسا و سازمان فضایی روسیه درگیر شد و در نهایت هم آن را پوشید.

از دیگر نکاتی که در کتاب به آن غبطه خوردم حس همکاری شگفت انگیز خانوادگی آن ها بود. این که یک شرکت تاسیس کنیم و اینکه چندین نفر از اعضای خانواده قبل از طلوع آفتاب برای موفقیت آن تلاش کنند تا ساعاتی از نیمه شب. و این که در سخت ترین لحظه ها پشتیبانت باشند چیزی کمتر از سفر به ISS نبود. چیزی که در ایران بسیار کم به چشم میخورد و بعضا حتی ممکن است در جهت منفی هم کار هایی انجام شود.

اگر فرصت کافی برای خواندن کل کتاب ندارید در مورد شعار لوگوی سفر فضایی انوشه کمی تامل کنید. انگار کل کتاب را خوانده اید.

تصور کن ، خود تغییر باش ، قوت قلب بده

+ با تشکر از برادر حمید راستی عزیز که این پست در معیت ایشان و در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز آپلود شد.

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۴
سعید اصلانی
قطار زندگی ام اینبار در این فرودگاه لنگر انداخت تا شاید فصل جدیدی باشد بر زندگی من! من این حرفه را عمیقا دوست میدارم و امیدوارم که بتوانم روزگاری لری کینگی شوم برای خودم! به قول فیسبوک:

:starting work at

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۰
سعید اصلانی

چند نفری از دوست هام به میخچه در پاهاشون مبتلا شده بودند که به انواع و اقسام درمان ها که از زمین و زمان می شنیدن عمل میکردن اما چیزی که این وسط هیچ تغییری نمیکرد میخچه هاشون بود.

روش درمان میخچه های خفیف:

با سنگ پا لیمو گوجه فرنگی سیر و سرکه هر کدام به تنهایی امتحان کنید اگر مثل دوست من نتیجه مطلوبی دریافت نکردید دلتان را به دریا بزنید و این پماد را امتحان کنید.

این پماد در درمان های دامپزشکی برای اینکه کوساله ها شاخ در نیاورند تولید شده و در اکثر مغازه هایی که دارو های ویژه دامپزشکی به فروش میرسه میتونید پیداش کنید. این مورد توسط حد اقل سه نفر از دوستان من به طور مستقیم و تعداد بیشتری به صورت غیر مستقیم آزمایش انسانی شد و نتیجه شگفت انگیز آن در ظرف یکی دو روز مشهود شد.

نکاتی که در استفاده این دارو هست این هست که اولا این دارو ممکنه سوزش شدیدی داشته باشه بنا بر این سعی کنید در آخر هفته از آن استفاده کنید تا بتوانید مدت بیشتری استراحت کنید.

نکته دوم اینکه پماد رو دقیقا در موضع مورد نظر قرار بدید و سعی کنید با پوست اطراف میخچه برخوردی نکنه که ممکنه پوستتون رو بسوزونه.

البته من هم که دفعه اول از وجود چنین دارویی مطلع شدم تعجب کردم و وقتی فهمیدم موارد مصرف انسانی هم داره خندم گرفت اما شاید اگه یه روزی حالا خدای ناخاسته به این عارضه پوستی منجر شدید و موارد درمانی حتی دارویی هم اثری نداشت شما در اون صور هستش که به معجزه های این شکلی هم ایمان بیاورید.

...

آیا عارضه پوستی شما میخچه هست یا چیزی شبیه به اون؟

میخچه ضایعه‌ای پینه‌ای‌شکل از پوست مرده است که معمولا در سطوح نازک و بدون موی پوست به خصوص در قسمت پشتی پنجه پا یا انگشتان یا در قسمت ضخیم‌تر پوست کف دست و پا ایجاد می‌شود.

میخچه زمانی به وجود می‌آید که فشار وارده بر پوست حالتی بیضوی یا شبیه بیضی در پوست ایجاد کند که مرکز آن کانون فشار است و به مرور زمان گسترده می‌شود. اگر تحریک به طور مستمر روی بافت‌های تولیدکننده میخچه ادامه یابد، حتی پس از حذف آن، پوست مجددا تولید میخچه می‌کند.

زمانی که پینه گسترده شده و در مرکز آن سلول‌های مرده پوست تجمع می‌کنند، تبدیل به میخچه می‌شود.

 

نکته مهم: با توجه به واکنش ها بسیار دوستان در زیر این پست حتما این نکته را در نظر داشته باشید که از روش های ساده تر درمان میخچه و چسب های میخچه موجود در داروخانه ها استفاده کنید اگه واقعا جواب نداد و قصد داشتید از این روش استفاه کنید حتما از وازلین دور میخچه استفاده کنید چون ممکنه به پوست زنده اطراف میخچه آسیب بزنید همچنین حتما دقت کنید که بافتی که میخواهید از این پماد در آن استفاده کیند بافت مرده میخچه باشد چرا که در سایر موارد مثلا جوش یا استخوان زائد زیر پوستی نه تنها جواب نخواهد داد بلکه مانند موارد موجود در بخش نظرات باعث آسیب و عفونت به پوست خواهد شد.

 

۱۶ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۰
سعید اصلانی

دنیای نسبیت گرایی دنیای عجیبیست. در آن به واسطه اندیشه هایت با انسان های مختلفی رو برو میشوی. انسان هایی که هیچکدام رنگ بوی دیگری را ندارد و یا ممکن است چند نفر مختلف را بشناسی که به خون هم تشنه باشند. در همین چند سال اخیر تنوع افرادی که به گونه ای با آنها ارتباط داشتم از بهایی و مسیحی و داعشی گرفته تا شک گرا ها و آتئیست ها و لا ادری گر ها. نسبیت گرایی میگوید در هر کدام از این سیستم ها رگه ای هرچند نازک از حقیقت وجود دارد. در بسیاری از مواقع این را می شود به راحتی برای هر کسی توضیح داد اما بعضی وقت اصلا نمیفهمم برخی  افراد چه مبنایی را دنبال میکنند که اینگونه از برخی لودگی ها حمایت میکنند.

یکی از چیز هایی که تحت هیچ شرایطی به کَتَم نمی رود قضیه حمایت عده ای از آل سعود است. آل سعود چه در قضیه به روی کار آمدن و چه در قضیه همکاری با دشمنان جامعه اسلامی برای ضربه زدن به دنیای اسلام و چه در قضیه اجرای عملی جمله هدف وسیله را توجیه میکند در دین سیاسی خود کار نامه پلیدی بر جای گذاشته. چه زیبا گفته حضرت امام که ما اگر روزی صدام را ببخشیم هرگز از جنایات آل سعود نخواهیم گذشت.

ابتدا که داستان منا را شنیدم واکنشی نشان ندادم. به هر حال اتفاقی بود که در تجمع و حرکت دسته جمعی میلیون ها نفر ممکن می بود که اتفاق بیفتد. اما اندکی که گذشت برخی چیز ها را که شنیدم به داستان بو دار آل سعود شک کردم قضیه تشنه بودن و آب چه بود؟ قضیه گم شدگان (شما بخوانید ربوده شدگان) کاروان های ایرانی چه بود؟ قضیه جرثقیل مشکوک یازده سپتامبر که برای اولین بار در چند صد سال اخیر در حرم امن فاجعه آفرید چه بود؟ قضیه شاهزاده سعودی چه بود؟ همه این ها باعث شد که این روز ها چندین بار این جمله میثم مطیعی را بر زبان بیاورم که "مکه در قبضه نا اهلان است... کعبه در چنگ ابو جهلان است... الیهود من وراء الفتن... لعن الله علی آل سعود... و..."

تسلیتی از عمق وجود دارم برای خانواده های داغدار و همه کسانی که عزیزی را در فاجعه از دست داده اند.

تسلیتم به دوست عزیزم حمید که استاد بزرگوارش استادمحسن حاجی حسنی کارگر را در این فاجعه از دست داد.

تسلیتی به شاگردان استاد حاتمی عزیز که بسیار داغدار بودند از این ماجرا

تسلیت تسلی کوتاهیست بر زخم های مان اما این زخم ها روزی درمان می شود که بحول قوه الهی بساط آل سعود از حرم امن الهی برچیده شود. و استاندار مکه توسط امیر زمان از کوفه تعیین گردد.

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۰۴
سعید اصلانی

این چه عطشیست که در من ایجاد شده این روز ها همه ی کار هایم با یک چیز سنجیده می شود.

کربلا

زیارت اربعین

السلام علیک یا ابا عبد الله

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۹
سعید اصلانی