زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرشید ملالو» ثبت شده است

I know the power to say no is a essential need to live in a busy society. but I cant do it. I lost my dialectic power and my body is ready to finish everything with accept the responsibility of it.
 I think I have to change myself.
A friend want to be with you this afternoon and you didn't do your works. its easy, say no.
University wants you to design a new poster and you have a hard exam next week. don't think say no.
even your PC wants you to check the Instagram twitter FB etc.
and you are going to go to master. you should to say no if you want tomorrows 
and don't forgot; The Time is Gold.
۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۲
سعید اصلانی
ّFinished 2016 anymore. Good or bad , Sweetly or sadly. That wasn't bad to me. I test my chance in political science and I hope to be better in next master entrance exam. I had several travel with my friends to Tehran and I learned a lot of things there last summer. We changed our house this year and I finished my undergraduate classes. I lost my friends Ali Faridi, Mehdi Shojaee, Habib Pahlevani etc. because they finished BA. Anyway .
in the world but I don't think it was better than 2015. Terrorism started hidden world war III against peace and happiness.
Plane Crashs, bomb explosion, Crazy terrorists behind the wheel of trucks, Charlie Hebdo, Battle of Aleppo, Mosul War, Boko Haram, Taliban, ISIS ISIS ISIS...
cutting the heads, Burning alive, And more bitter than all, crime in God name
I really wish to have a more peaceful year in 2017...
at the end I want to mention all of who death this year under terrorism shadow and I don't know their names. and mention some of people that I knew. look at their pics and mention people that I forgot their.

Alan Rickman
my favorite magic teacher professor Snap(RIP)

Abbas Kia Rostami
Where is the friend's home?

Muhammad Ali Clay
meaning of hero


Davoud Rashidi
Iran less a part of art
۰ نظر ۱۱ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۱
سین الف

هشدار: این فیلم ممکن است شمارا میخکوب کند بخنداند و به بغض بکشاند.
اگر بخواهیم یک جمله در مورد اصغر فرهادی بگوییم این است که وی حرفی برای گفتن دارد. فرهادی در گیر کلیشه و روزمرگی نمی شود و همین سبب می شود که با شوق و ذوق منتظر آثار بعدی اش باشیم. فرهادی بند بازی را بلد است. فیلم هایش عمدتا روی خطوطی حرکت میکنند که هیچ فیلم سازی جرعت اقدامش را ندارد و توأمان خطوط قرمز داخلی را هم رعایت میکند. فیلمش مخاطب عام است و تاثیراتش را در عمق افکار مخاطب خویش می نشاند. در مورد داستان فیلم چیزی نمیگویم چون حتما هر کسی که نام سینما را هم شنیده باید خودش آن را ببیند. بازیگران قدرتمند آن شهاب حسینی و ترانه علیدوستی به طور کامل احساسات را منتقل کرده اند. و پایان بندی فوق العاده فیلم در لحظات اوج باعث می شود که سالن  سینما یکپارچه کف بزنند.

نام فیلم از کتاب توماس میلر به عاریت گرفته شده کتابی که تئاتر آن در جریان فیلم هم نمایش داده می شود. همزمان با این فیلم به مقوله تئاتر و نمایشنامه خوانی هم علاقه مند شدم. اما ابعاد این فیلم چنان سنگین بود که به این زودی نباید برای آن نقد می نوشتم باید منتظر می ماندم تا بیشتر هضم شود.
نکته جالب دیگر طلسم من و سینما بود که شکسته شد.
پرده اول : فیلم محمد رسول الله سینما 29 نشد
پرده دو: فیلم محمد رسول الله سینما ناجی نشد
پرده سوم: فیلم محمد رسول الله سینما ناجی نشد
پرده چهارم فیلم محمد رسول الله حق پخش انحصاری دانشگاه نشد
پرده پنجم فروشنده سینما ناجی بعلت برنامه اداره ارشاد نشد
پرده ششم فروشنده سینما ناجی سانس پر شد نشد
در اینجا بود که فشار هایم چپ و راست شدند فرشید کلاسش را کنسل کرد و برای سانس سه ساعت بعد بلیط گرفتیم و در حیاط سینما منتظر ماندیم تا این طلسم را بشکنیم 
پرده هفتم:
بلیط در دست ده دقیقه از زمان شروع سانس گذشته من رو به فرشید: مطمئنم الان باز یه دبه ای در میارن.
اما ناگهان درها باز شد و طلسم شکست :)

۱ نظر ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۲
سین الف

از جملات ماندگار من دیروز 21 ام خرداد 1395 به فرشید در دامنه کوه عون بن علی (ع) تبریز اندر تایید سخنانش در نهی از پیوستن به شرکت های هرمی:

انگار کسی به من گفته است که همه ی آرزو هایت در آن گوشه اطاق است و شرط دست زدن به آنها و برداشتنشان این است که ساعت 5 صبح بیدار شوی. اما من خودم 11 ظهر بیدار میشوم...

رسیدن به موفقیت ها به همین آسانی است و با برنامه ریزی موثر اتفاق می افتد اما عده ای دنبال راه های میانبر اند که یا نمی رسند یا بسیار پر هزینه و ناپایدار میرسند.

۱ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۵
سین الف
کتاب اثر مرکب دارن هاردی رو امروز تموم کردم دفعه اول که فرشید اونو بهم پیشنهاد کرد و باهم رفتیم تا بخریمش فرشید بهم گفت که من بهت میدادمش اما تا ده بار دیگه برا خوندن پیش خودم رزروه چند روز پیش وقتی جواب مشابهی رو به یکی از دوستام دادم دلیل حرف فرشید رو فهمیدم. بهر حال هیچ کس نقشه گنج رو بعد از یبار مطالعه به کس دیگه ای نمیده البته گنج ها منحصر به فرده و به قول آنتونی رابینز اتفاقا خوشبختی زمانی ارزشمند تره که آدم های اطرافتون هم خوشبختی رو حس کنن. به هر حال هم بنا به عادتم بعد از خوندن هر کتاب خوب و هم بنا به توصیه دارن هاردی در انتهای کتاب این متن رو نوشتم .
کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی
یکی از بهترین مطالب از دید من بحث مسئولیت صد در صد هستش تا وقتی مسئولیت صد در صد زندگی رو بر عهده نگیریم کلی آدم و شرکت و دولت و ارگان و نهاد پیدا میشه که میتونیم بندازیم گردن اونها اما اگه صد در صد مسئولیت کل زندگی رو به عهده بگیریم حتی در مشکلاتی که قسمتی از اون سهم ما بود به دنبال راهکار های خوب میگردیم. نکته دو میشه به قانون استمرار که سازنده اثر مرکب هست اشاره کرد این براتون شگفت انگیز نیست که با استمرار تمرین روزی دو ساعت به مدت ده سال شما جزو نوابغ خاص هر رشته ای میتونین باشین؟ و نکته سه هل دادن دیوار توانایی ها و ظاهر شدن فراتر از انتظاراته مثلا با چند رکاب بیشتر در نقطه ای که به آخرین توانتون رسیدید فقط چند قدم جلوتر نمی افتید بلکه چندین برابر بهتر ظاهر میشید. 
حتما حتما حتما این کتاب رو بخونید به امید روزی که موفقیت همدیگرو ببینیم.
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۶
سعید اصلانی

هوش مصنوعی پدیده ای که امروز ما با آن به گونه ای برخورد میکنیم که تا همین پنجاه شصت سال پیش با رایانه در کشور ما و کمی عقب تر در جهان داشتند.

 خاطره ای کوتاه از اولین برخورد من با کامپیوتر: شاید سه یا چهارسالم بود که پسر دایی پدرم در یک المپیاد بین المللی کامپیوتر رتبه آورده بود و ما برای استقبال از او به تهران رفته بودیم. یادم است در یکی دوروزی که قبل از آمدن پسر دایی از پرتغال در خانه شان بودیم یکبار به اطاقش رفتم. کامپیوترش روی میز بود با یک انگشت به موسش کمی حرکت دادم و بعد فرار کردم. لابد انتظار داشتم آژیر بزند یا  مثلا بیفتد دنبالم کند. پنج یا شش سال بعد اولین کامپیوترم را خریدم چند ماه پیش که کیسش را که پیدا کرده بودم کلی به ذوق آن روز هایم میخندیدم آخر آنقدر سیستمش پایین بود که ویندوز را به زور باز میکرد. 

و اما امروز یک موبایل اندروید نه چندان پیچیده که کار های مرا با هوش مصنوعی مدیریت می کند. مثلا وقتی باطری آن رو به اتمام است تماس ها را به صورت میس کال به من نشان می دهد و اجازه نمی دهد کسی با من تماس تلفنی برقرار کند. یکی از دوستان هم میگفت تلفن همراهش اجازه نمی دهد ویبره از مقدار خاصی بالاتر رود چون برای بدن ضرر دارد.

این اولین نسل طغیان هوش مصنوعی علیه بشر است. استفن هاوکینگ هزاره سوم را هزاره نابودی بشر می داند و معتقد است هوش مصنوعی و بمب اتم نابود گران بشرند. آلن تورینگ از اولین کسانی است که به تفاوت هوش بشری و هوش مصنوعی پرداخته و آزمون تورینگ را به این منظور طراحی کرده.

من با آلن تورینگ از فیلم بازی تقلید آشنا شدم. جایی که رمز ماشین رمز نویسی آلمان نازی را می شکند و پایان جنگ و احتمالا دنیای امروز را تغییر میدهد. این نقش با بازی شگفت انگیز بندیکت کامبریج  مرا مجذوب این شخصیت کرد.

معمولا بچه ها بعد از تماشای فیلم های رزمی بخصوص فیلم های بروسلی حس جنگی برشان می دارد و میپرند بالا و پایین و هی به این ور و آنور مشت می زنند. من هم بعد از دیدن این فیلم ها احساس نبوغ میکنم. و همین حس خوب است که مرا مجبور می کند بار ها این فیلم ها را تماشا کنم.


۱ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۲
سعید اصلانی

ادبیات شفاهی به خصوص اگر از طریق رسانه ای پر مخاطب عرضه شود در میان اقشار زیادی از مردم بر ادبیات مکتوب رجحان دارد. به عبارتی شما بسیار خوشحال تر می شوید که انیمیشن مسافر کوچولو را تماشا کنید تا این که کتاب شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزوپری را بخوانید.

در همین راستا بود که وقتی این دو فیلم را دیدم احساس کردم ده ها کتاب را در این عرصه خوانده ام و ماه ها در مراکز خاصی تجربه کسب کرده ام.

فیلم اول فیلمی به نام سیاه هست. در صدا و سیما به نام تاریکی پخش شد. این فیلم هندی که بازی درخشان آمیتاب باچان آن را بر جسته تر کرده دنیای یک کودک است که با چشمانی نابینا و گوش هایی ناشنوا و بالطبع زبانی ناتوان از سخن به دنیا می آید. با خویی وحشی تا هشت سالگی بزرگ می شود تا حدی که مانند یک حیوان به او زنگوله می بندند تا گم نشود اینجاست که یک معلم به کمک آنها می آید و با غلبه بر سختی ها او را به زندگی بر میگرداند.

این شاید برای خیلی ها سوال باشد که یک نابینا چطور زندگی میکند درس میخاند و کار های روز مره اش را انجام می دهد. مخصوصا نابینایی که نا شنوا هم باشد. شاید سالها تجربه و مطالعه بتواند کار تماشای این فیلم را برای شما بکند. در این فیلم ظرافت بازگشت امید به یک کودک تحت فشار های معلولیتش توسط معلمش به خوبی تصویر شده.


فیلم دوم فیلم بیرون درون (Inside out) ترجمه ای که خودم از آن داشته ام. ویکی فارسی آن را پشت و رو ترجمه کرده اما از ترجمه ویکی پدیای عربی بیشتر خوشم آمد. قلباً و قالباً ، انیمیشنی است ساخته 2015  که درست مانند فیلم قبلی برگرفته از روانشناسی تحلیل رفتار نوجوانان است. در این انیمیشن خاطراتی که منجر به تشکیل احساسات اصلی می شود به سبکی جالب برسی می شود. و مفاهیم انتزاعی افسردگی ( گم شدن شادی و غم) و سایر رفتار های دوره نوجوانی به تصویر کشیده می شود. با تماشای این فیلم هم گویا توانایی این را می یابید که دنیای اطرافتان را از نگاه احساساتتان نگاه کنید. و بتوانید منتطقی ترین تصمیم را در باره بگیرید.

در ایران هم هرچند اقدامات خوبی در راستای شفاهی سازی منابع مکتوب انجام شده مانند شکرستان و داستان های سعدی و غیره اما امیدوارم بتوانیم با شفاهی سازی جذاب مفاهیم کتاب های علمی و اجتماعی نیز فیلم هایی مفید به مخاطبان فارسی زبان ارزانی کنیم.

سینالف

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۰
سعید اصلانی
میخاستم یه مطلب پوشیده ای راجب یه نفر خاص بنویسم. اما کمی که فکر کردم دیدم باهوش تر از این حرفاست میفهمه دارم راجب اون مینویسم. تا جایی که از همین مطلب هم قطعا اگه بخونتش یه حدسایی راجب متنی که ننوشتم می زنه! به هر حال درسته این متن پر از ابهام بود اما خوب ...
واقعا پنهون کردن چیزی از یه آدم باهوش خیلی سخته

برای اینکه این متن به یه مفهوم نسبی برسه و به درد یکی بخوره و به بحث هوش و پنهان کردن حقیقت از اون هم بخوره یه متن کوچولو راجب شرلوک هولمز می نویسم.
شرلوک هولمز یا به طور صحیح تر شرلاک هومز
قهرمانی که تازه وارد زندگیم شده ، شاید تا همین یکی دو ماه پیش تصور میکردم از داستان های پلیسی و کار آگاهی خوشم نمی یاد و شاید به خاطر هفت جلد کتاب کار آگاهی "کار آگاه مرده" که غرفه داری به نام داستان های ترسناک بهم فروخت. حتی از داستان های کارآگاهی بدم  هم می آمد و شاید هم هنوز هم همینطور است و شرلوک هولمز فرق می کند. هر طور که می خواهد باشد من با شرلوک هولمز ارتباط بر قرار کردم. یک نوع نگاه کردن دیگر به مجموع نگاه کردن من افزوده شد.
1.نگاه عادی: نگاه مردم عادی به پدیده ها که بیشتر برای برسی قدرت تاثیر گذاری بنر ها و پوستر و ها وو غیره ای که طراحی میکنم یا مشاوره می دهم به هر حال.
2 نگاه عکاسانه: شاید خنده دار باشد مثل یک ربات  به هر جایی که نگاه می کنم یک فرم اطرافش می گذارم و آن را یک قاب عکس تصور میکنم حتی اگر دوربینم همراهم نباشد. سعی میکنم از چیز های خیلی مسخره یک عکس هنری در آورم.
3. نگاه روانشناسانه: نگاه روانشناسانه مخصوصا به افراد گاهی که در بازار مثلا راه میروم به چهره ها نگاه میکنم و سعی میکنم احساساتش شغلش فلان فلان فلان و حتی جنسیت فرزند اولش رو فقط از چهره اش تشخیص بدم.
4. نگاه ماکرو و میکرو: بعد از ورود به دنیای نجوم و کیهان شناسی تماشای آسمان تماشای دریا تماشای کوه تماشای زمین از ماهواره ها و از دوربین های ایستگاه بین المللی فضایی و همین طور تماشای همه چیز زیر تلسکوپ های آزمایشگاه دبیرستان و دانشگاه ها فهمیدم چه نگاهی را سال های سال از دست دادم.
5. و در نهایت نگاه شرلوک هولمزی: تحلیل پدیده ها و افراد و کارهایشان و آرام یا بلند بودن صدا جا به جا شدن اشیاء و غیره تا حدودی قبلا این نگاه رو داشتم اما بعد از تماشای این سریال خیلی سازمان یافته تر شد.
کسان دیگری را هم می شناسم که از داستان های پلیسی خوششان نمی آید اما در مورد شرلوک ایستاده اند.
در سری جدید که شرلوک را در فضای زندگی روزمره امروزی نشان می دهد و احساس نزدیکی بیشتری القا می شود داستان جذاب تر می شود.
پیشنهادم در این قسمت دو چیز است. یکی تماشای این سری 9 قسمته، البته قراره در ژانویه یه قسمت دیگه هم بیاد و در سال 2016 هم یه سری 3 قسمتی دیگه بیاد اما فعلا همینو نگاه کنید.
ثانیا نگاهتان را دقیق تر کنید. شرلوکی کنید. ببینید عامل استنباطی از پدیده ها چیست؟
بندیکت کامبریج در نقش شرلوک هولمز
۰ نظر ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۰
سعید اصلانی

در مجلس فرانسه رهبران جناح آزادی خواه در سمت راست مجلس و رهبران احزاب عدالت طلب در سمت چپ مجلس می نشستند و از آن زمان اصطلاح جناح راست و چپ را وارد فرهنگ سیاسی نمودند. با این دیدگاه به کلاس علوم تجربی دبیرستان حضرت رسول اکرم که نگاه می کردی من از جناح چپ بودم و فرشید از جناح راست.

یکی از شیرین ترین خاطراتم صحبت هایی بود که آن سوی کلاس به این سوی کلاس و با یک لهجه خیلی سنگین آذری باهم انجام میدادیم و با همان لهجه به هم میگفتیم که حرف زدنمون بیسته انگار بچه نافی تهرانیم. دوران خوشی که به سرعتِ لبخند هایی که بر لبانمان می نشست در صفحات تقویم هایمان جا ماندند. من بودم و دو نفر از دوستانم عارف که گاهی باهم به کوه می رفتیم که اکنون آنرا هم دیگر نمی رویم و دیگری بمب انرژی زندگی من فرشید یا به قول خودش آقای پیروز.

حالا او نه تنها آخرین بازمانده «کلاس افسانه ای» مان بود برای من، بلکه در این «برحه حساس» زندگی ام تنها کسی بود که میتوانستم به عنوان یک گفتمان سود بخش فرح بخش پر از انرژی های خوب و پر از اتفاق های جالب در قالب یک دوستی به آن فکر کنم. امیدوار بودم بازخوردی که در این رابطه از من داشت به همان اندازه برای او مفید بوده باشد که البته نیز بود. (تعریف از خود نباشد طبق گفته های خودش)

بمب انرژی

من در مطالب وبلاگ نام دوستانی که پست به آنان مربوط می شود را تگ میکنم و معمولا تمام پست هایی که به نام او الصاق شده پر است از انرژی های مثبت. چه فیلم ها و کتاب هایی باشد که به پیشنهاد او استفاده کردم و چه خاطرات مشترکی است که باهم رقم خورده اند. و این یک انرژی مثبت واقعیست که حتی در دیدار های کوتاهی هم که داریم به آن دست پیدا میکنم.

گاهی می اندیشم که چگونه در قبال این حجم انرژی مثبت از او قدر دانی کنم. ابتدا با این نامه خواستم یک تشکر زبانی از او بکنم. نوع دیگر تشکر را زمانی که همایش رایگان یکی از سخنرانان مطرح بودیم خودش عنوان کرد. تشکر کردن زبانی گرچه برای کسی که تشکر میکند یک امر ضروری و نشانگر قدرشناسی اوست اما عموما نفعی برای مخاطب ندارد. در واقع وقتی در همایش رایگان ما از سخنان رایگان ولی پر بهای آن سخنران را شنیدیم فرشید خواست که برود و از او تشکر کند. اما کمی بعد برگشت و به ما همین نکته را گفت. سخنران به تشکر زبانی ما نیازی نداشت و در واقع اگر ما به حد غایت از کلامش لذت برده بودیم بهترین قدردانی این بود میرفتیم و در دوره های کارگاهی اش ثبت نام می نمودیم و این در واقع هدف سخنران بود نه یافتن تعداد افرادی که بیایند و از او متشکر باشند.

با این طرز تفکر که بخواهم از او و انسان های معدودی امثال او تشکر کنم این است که زندگی خودم را به نحو احسن بسازم. وقتی شما یک نفر را به عنوان دوست انتخاب میکنید انتظار های فوق العاده ای از وی ندارید مگر اینکه در حد و حدود تقریبی خود شما باشد تا بتوانید از با او بودن لذت ببرید. و بهترین تشکر از فرشید یک پیشرفت موازی با او جهت حفظ پایه های این دوستی است به امید اینکه در روزگاری روشن در آینده که او مدارجی از موفقیت را طی کرده و به موقعیت های قابل پیش بینی که متناسب حجم تلاش های امروزش است رسیده من نیز توانسته باشم آنچه را که امروز در ساعت ها بحث با وی آرمانی کرده ام دست یابم. به هر حال شاید این هم یک نوع حق الناس باشد ساعت ها وقت کسی را بگیری تا آینده ای را هدف گزاری کنی ساعت های بیشتری وقتش را بگیری تا مسیر راه را طراحی کنی و در نهایت قدم از قدم برنداری و همه ی تلاش های خودت و او را ابتر بگذاری.

نمی دانم خودش و دیگرانی که این بند ها را می خوانند چه برداشت هایی را داشته اند شاید رگه هایی از تملق ریا و غیره در آن باشد. انکار نمی کنم اما خوب آنچیزی بود که بدون پاکنویس و از روی صداقت نوشتم قطعا دقیقا آنچیزی بود که از درونم میجوشید.

این روز ها فرشید عزیز که حتی داغدار مادربزرگش نیز هست همچنان از روحیه قوی برخودار است پر از شور و انگیزه است و همچنان بمب انرژی زندگی من است.

یک بار دیگر برای روح مادربزرگ عزیزش طلب مغفرت میکنم و برای خودش آرزوی بهترین ها را دارم.

فرشید

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۲:۴۱
سعید اصلانی

خانم انصاری را می شناختم حقیقتا در این حد می دانستم که با هزینه شخصی به فضا سفر کرده.سختیاین کار برای منی که مدتها با کیهان شناسی اجین بودم روشن بود. میدانستم که این فقط ثروت نیست که او را به یک توریسم فضایی کشانده چرا که شاهزاده های سعودی هم که ثروتشان شاید صد ها برابر انوشه بوده نیز فقط توانسته بودند پرواز های کوچکی با شاتل انجام دهند.

اولین بار که این کتاب را دیدم زمانی بود که سری به کتاب های فرشید در خانه شان زده بودیم. مقدمه کتاب را مطالعه کردم و کمی هم فرشید در باره آن توضیح داد. با شناختی که از فرشید دارم و میدانم هیچ چیز بیهوده ای را توصیه نمیکند قرار شد که کتاب را از او امانت بگیرم و مطالعه کنم. اما بنا به ضرب المثل معروف "نادان کسی است که کتاب را به دیگری امانت دهد و نادانتر از او کسی است که آن را پس بدهد." هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. تا اینکه امسال در نمایشگاه کتاب تبریز بی هدف  راه میرفتم و کتاب ها را تماشا میکردم. بر خلاف مجتبی که کلی کتاب مختلف و در زمینه های مختلف خرید. من فقط دو کتاب از آن نمایشگاه خریدم یکی داستان بینوایان ویکتور هوگو به زبان اصلی(فرانسوی) و دیگری کتاب رویای من انوشه انصاری.

کتاب های کمی هستند که من در فاصله کمتر از 20 روز از خریدشان کلشان را خوانده باشم چون همیشه به ته صف مطالعه می روند و مانند کتاب هایی مانند مولانا پیامبر عشق و نبرد من و هفت عادت مردمان موثر که شاید بیش از چندین ماه هستند که در صف هستند اما هر بار کتاب های جدید و جذابی مانند رویای من سهم آنها را می خورند. رویای من از آن دسته کتاب هایی است که در این مدت که کار های بنیاد و انجمن با هم تلاقی کرده. هر فرصتی یافتم از مطالعه آن کوتاهی نکردم. ابتدا از اینجا شروع میکنم که بر خلاف اینکه زندگی نامه است من آن را در سری کتاب های بیوگرافی قرار نخواهم داد و هچنین بر خلاف ظاهر فضایی آن در قسمت کتاب های نجومی هم سطر دریچه ای به سوی کیهان و غیره نیز قرار نخواهم داد بلکه آن را در کنار کتاب های رابرت کیوساکی و استفان آر.کاوی و هم ردیف کتاب های روانشناسی قرار میدهم زیرا در آن علاوه بر اینکه ریز به ریز یک سفر فضایی از آموزش ها تا فرود تشریح شده قسمت اعظمی از کتاب به این اختصاص یافته که رویا های انسان هر چقدر هم که بزرگ و دور از دسترس بنماید دست یافتنی است. دعوت میکنم متن زیر را که پشت جلد کتاب در همین زمینه چاپ شده را بخوانیم:

رویای من

این رویای من بود...

اگر چه روزی جسورانه و خیالی به نظر می رسید

ولی امروز به واقعیت پیوسته است.

اکنون زمین زیر پای من است و من

گردش آن را می بینم.

زمین با تمام مردمانش در سراسر قاره ها،

حتی هموطنان من در ایران زمین،

و این رویا با یک سفر آغاز شد و

با نیروی اراده و عشق ادامه یافت.

اکنون دیگر غیرممکن برای ما وجود ندارد.

فقط باید به رویا ها ایمان داشت

و با عزمی خلل ناپذیر

و یاری از نیروی بی بدیل عشق

گام برداشت.

بعد از خواندن این کتاب اما بیشتر شناختم انوشه را و اکنون او را مانند یک قهرمان میدانم نه به خاطر اینکه نخستین مسافر خصوصی فضا بود نه اینکه نخستین زن ایرانی و مسلمانی که خارج از جو زمین رفته و نه به خاطر اینکه یک میلیاردر خود ساخته است. هرچند برای هر کدام از این ها نیز شایستگی افتخار کردن را دارد. من به این خاطر به او افتخار میکنم که از محیطی که من و والدینم و همه دیگران در آن زندگی میکردند مانند همه افراد دیگر یک رویا کاشت اما از بقیه متمایز شد و برای درو کردن رویایش همه سختی های زندگی را به جان خرید. زندگی او در آن سال ها اگر به مراتب سخت تر و شکننده تر از ایرانیان دیگر نباشد یقینا مرفه تر و آرام تر از دیگران نبود. ماجرای ورشکستگی و مشکلات خانوادگی مشکلات ویزا و تنهایی و ... مشکلاتی بودند که ممکن بود هرکسی را از ادامه زندگی نا امید کند چه بماند که رویای سفر به فضا را در دل داشته باشد. او هرچند فرانسوی بلد بود اما در روز های اول اقامتش در آمریکا انگلیسی را اصلا بلد نبود و این برای یک نوجوان تنها مشکلی مضاعف بود که میتوانم درکش کنم. اما او باعث افتخار هر ایرانی هر علاقه مند به فضا و هرکسی که ارزش کارش را درک میکند است. امسال که او در آستانه 50 سالگی است و الگوی یک زن موفق آرزوی توفیقات بیشتر برایش.

کتابی که میخواندم مربوط به چاپ اول آن برای سال 1389 و مربوط به انتشارات شادان بود و قیمت آن 5500 تومان بود. در انتهای کتاب هم تصاویری از ماجرای کتاب چاپ شده بود.

در کنار خانم انوشه (رئیسیان) انصاری ، هومر هیکام نیز در تالیف آن نقش داشته و توسط الگا کیایی هم به فارسی برگردانده شده.

از نکات خاص این کتاب تاکید ناسیونالیستی خانم انصاری بر تابعیت ایرانی خود است که به نوبه خود نیاز به تقدیر دارد تا جایی که برای نصب پرچم ایران بر روی لباس فضا نوردی خود با مقامات ناسا و سازمان فضایی روسیه درگیر شد و در نهایت هم آن را پوشید.

از دیگر نکاتی که در کتاب به آن غبطه خوردم حس همکاری شگفت انگیز خانوادگی آن ها بود. این که یک شرکت تاسیس کنیم و اینکه چندین نفر از اعضای خانواده قبل از طلوع آفتاب برای موفقیت آن تلاش کنند تا ساعاتی از نیمه شب. و این که در سخت ترین لحظه ها پشتیبانت باشند چیزی کمتر از سفر به ISS نبود. چیزی که در ایران بسیار کم به چشم میخورد و بعضا حتی ممکن است در جهت منفی هم کار هایی انجام شود.

اگر فرصت کافی برای خواندن کل کتاب ندارید در مورد شعار لوگوی سفر فضایی انوشه کمی تامل کنید. انگار کل کتاب را خوانده اید.

تصور کن ، خود تغییر باش ، قوت قلب بده

+ با تشکر از برادر حمید راستی عزیز که این پست در معیت ایشان و در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز آپلود شد.

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۴
سعید اصلانی