از جملات ماندگار من دیروز 21 ام خرداد 1395 به فرشید در دامنه کوه عون بن علی (ع) تبریز اندر تایید سخنانش در نهی از پیوستن به شرکت های هرمی:
انگار کسی به من گفته است که همه ی آرزو هایت در آن گوشه اطاق است و شرط دست زدن به آنها و برداشتنشان این است که ساعت 5 صبح بیدار شوی. اما من خودم 11 ظهر بیدار میشوم...
رسیدن به موفقیت ها به همین آسانی است و با برنامه ریزی موثر اتفاق می افتد اما عده ای دنبال راه های میانبر اند که یا نمی رسند یا بسیار پر هزینه و ناپایدار میرسند.
هوش مصنوعی پدیده ای که امروز ما با آن به گونه ای برخورد میکنیم که تا همین پنجاه شصت سال پیش با رایانه در کشور ما و کمی عقب تر در جهان داشتند.
خاطره ای کوتاه از اولین برخورد من با کامپیوتر: شاید سه یا چهارسالم بود که پسر دایی پدرم در یک المپیاد بین المللی کامپیوتر رتبه آورده بود و ما برای استقبال از او به تهران رفته بودیم. یادم است در یکی دوروزی که قبل از آمدن پسر دایی از پرتغال در خانه شان بودیم یکبار به اطاقش رفتم. کامپیوترش روی میز بود با یک انگشت به موسش کمی حرکت دادم و بعد فرار کردم. لابد انتظار داشتم آژیر بزند یا مثلا بیفتد دنبالم کند. پنج یا شش سال بعد اولین کامپیوترم را خریدم چند ماه پیش که کیسش را که پیدا کرده بودم کلی به ذوق آن روز هایم میخندیدم آخر آنقدر سیستمش پایین بود که ویندوز را به زور باز میکرد.
و اما امروز یک موبایل اندروید نه چندان پیچیده که کار های مرا با هوش مصنوعی مدیریت می کند. مثلا وقتی باطری آن رو به اتمام است تماس ها را به صورت میس کال به من نشان می دهد و اجازه نمی دهد کسی با من تماس تلفنی برقرار کند. یکی از دوستان هم میگفت تلفن همراهش اجازه نمی دهد ویبره از مقدار خاصی بالاتر رود چون برای بدن ضرر دارد.
این اولین نسل طغیان هوش مصنوعی علیه بشر است. استفن هاوکینگ هزاره سوم را هزاره نابودی بشر می داند و معتقد است هوش مصنوعی و بمب اتم نابود گران بشرند. آلن تورینگ از اولین کسانی است که به تفاوت هوش بشری و هوش مصنوعی پرداخته و آزمون تورینگ را به این منظور طراحی کرده.
من با آلن تورینگ از فیلم بازی تقلید آشنا شدم. جایی که رمز ماشین رمز نویسی آلمان نازی را می شکند و پایان جنگ و احتمالا دنیای امروز را تغییر میدهد. این نقش با بازی شگفت انگیز بندیکت کامبریج مرا مجذوب این شخصیت کرد.
معمولا بچه ها بعد از تماشای فیلم های رزمی بخصوص فیلم های بروسلی حس جنگی برشان می دارد و میپرند بالا و پایین و هی به این ور و آنور مشت می زنند. من هم بعد از دیدن این فیلم ها احساس نبوغ میکنم. و همین حس خوب است که مرا مجبور می کند بار ها این فیلم ها را تماشا کنم.
ادبیات شفاهی به خصوص اگر از طریق رسانه ای پر مخاطب عرضه شود در میان اقشار زیادی از مردم بر ادبیات مکتوب رجحان دارد. به عبارتی شما بسیار خوشحال تر می شوید که انیمیشن مسافر کوچولو را تماشا کنید تا این که کتاب شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزوپری را بخوانید.
در همین راستا بود که وقتی این دو فیلم را دیدم احساس کردم ده ها کتاب را در این عرصه خوانده ام و ماه ها در مراکز خاصی تجربه کسب کرده ام.
فیلم اول فیلمی به نام سیاه هست. در صدا و سیما به نام تاریکی پخش شد. این فیلم هندی که بازی درخشان آمیتاب باچان آن را بر جسته تر کرده دنیای یک کودک است که با چشمانی نابینا و گوش هایی ناشنوا و بالطبع زبانی ناتوان از سخن به دنیا می آید. با خویی وحشی تا هشت سالگی بزرگ می شود تا حدی که مانند یک حیوان به او زنگوله می بندند تا گم نشود اینجاست که یک معلم به کمک آنها می آید و با غلبه بر سختی ها او را به زندگی بر میگرداند.
این شاید برای خیلی ها سوال باشد که یک نابینا چطور زندگی میکند درس میخاند و کار های روز مره اش را انجام می دهد. مخصوصا نابینایی که نا شنوا هم باشد. شاید سالها تجربه و مطالعه بتواند کار تماشای این فیلم را برای شما بکند. در این فیلم ظرافت بازگشت امید به یک کودک تحت فشار های معلولیتش توسط معلمش به خوبی تصویر شده.
فیلم دوم فیلم بیرون درون (Inside out) ترجمه ای که خودم از آن داشته ام. ویکی فارسی آن را پشت و رو ترجمه کرده اما از ترجمه ویکی پدیای عربی بیشتر خوشم آمد. قلباً و قالباً ، انیمیشنی است ساخته 2015 که درست مانند فیلم قبلی برگرفته از روانشناسی تحلیل رفتار نوجوانان است. در این انیمیشن خاطراتی که منجر به تشکیل احساسات اصلی می شود به سبکی جالب برسی می شود. و مفاهیم انتزاعی افسردگی ( گم شدن شادی و غم) و سایر رفتار های دوره نوجوانی به تصویر کشیده می شود. با تماشای این فیلم هم گویا توانایی این را می یابید که دنیای اطرافتان را از نگاه احساساتتان نگاه کنید. و بتوانید منتطقی ترین تصمیم را در باره بگیرید.
در ایران هم هرچند اقدامات خوبی در راستای شفاهی سازی منابع مکتوب انجام شده مانند شکرستان و داستان های سعدی و غیره اما امیدوارم بتوانیم با شفاهی سازی جذاب مفاهیم کتاب های علمی و اجتماعی نیز فیلم هایی مفید به مخاطبان فارسی زبان ارزانی کنیم.
سینالف
در مجلس فرانسه رهبران جناح آزادی خواه در سمت راست مجلس و رهبران احزاب عدالت طلب در سمت چپ مجلس می نشستند و از آن زمان اصطلاح جناح راست و چپ را وارد فرهنگ سیاسی نمودند. با این دیدگاه به کلاس علوم تجربی دبیرستان حضرت رسول اکرم که نگاه می کردی من از جناح چپ بودم و فرشید از جناح راست.
یکی از شیرین ترین خاطراتم صحبت هایی بود که آن سوی کلاس به این سوی کلاس و با یک لهجه خیلی سنگین آذری باهم انجام میدادیم و با همان لهجه به هم میگفتیم که حرف زدنمون بیسته انگار بچه نافی تهرانیم. دوران خوشی که به سرعتِ لبخند هایی که بر لبانمان می نشست در صفحات تقویم هایمان جا ماندند. من بودم و دو نفر از دوستانم عارف که گاهی باهم به کوه می رفتیم که اکنون آنرا هم دیگر نمی رویم و دیگری بمب انرژی زندگی من فرشید یا به قول خودش آقای پیروز.
حالا او نه تنها آخرین بازمانده «کلاس افسانه ای» مان بود برای من، بلکه در این «برحه حساس» زندگی ام تنها کسی بود که میتوانستم به عنوان یک گفتمان سود بخش فرح بخش پر از انرژی های خوب و پر از اتفاق های جالب در قالب یک دوستی به آن فکر کنم. امیدوار بودم بازخوردی که در این رابطه از من داشت به همان اندازه برای او مفید بوده باشد که البته نیز بود. (تعریف از خود نباشد طبق گفته های خودش)
بمب انرژی
من در مطالب وبلاگ نام دوستانی که پست به آنان مربوط می شود را تگ میکنم و معمولا تمام پست هایی که به نام او الصاق شده پر است از انرژی های مثبت. چه فیلم ها و کتاب هایی باشد که به پیشنهاد او استفاده کردم و چه خاطرات مشترکی است که باهم رقم خورده اند. و این یک انرژی مثبت واقعیست که حتی در دیدار های کوتاهی هم که داریم به آن دست پیدا میکنم.
گاهی می اندیشم که چگونه در قبال این حجم انرژی مثبت از او قدر دانی کنم. ابتدا با این نامه خواستم یک تشکر زبانی از او بکنم. نوع دیگر تشکر را زمانی که همایش رایگان یکی از سخنرانان مطرح بودیم خودش عنوان کرد. تشکر کردن زبانی گرچه برای کسی که تشکر میکند یک امر ضروری و نشانگر قدرشناسی اوست اما عموما نفعی برای مخاطب ندارد. در واقع وقتی در همایش رایگان ما از سخنان رایگان ولی پر بهای آن سخنران را شنیدیم فرشید خواست که برود و از او تشکر کند. اما کمی بعد برگشت و به ما همین نکته را گفت. سخنران به تشکر زبانی ما نیازی نداشت و در واقع اگر ما به حد غایت از کلامش لذت برده بودیم بهترین قدردانی این بود میرفتیم و در دوره های کارگاهی اش ثبت نام می نمودیم و این در واقع هدف سخنران بود نه یافتن تعداد افرادی که بیایند و از او متشکر باشند.
با این طرز تفکر که بخواهم از او و انسان های معدودی امثال او تشکر کنم این است که زندگی خودم را به نحو احسن بسازم. وقتی شما یک نفر را به عنوان دوست انتخاب میکنید انتظار های فوق العاده ای از وی ندارید مگر اینکه در حد و حدود تقریبی خود شما باشد تا بتوانید از با او بودن لذت ببرید. و بهترین تشکر از فرشید یک پیشرفت موازی با او جهت حفظ پایه های این دوستی است به امید اینکه در روزگاری روشن در آینده که او مدارجی از موفقیت را طی کرده و به موقعیت های قابل پیش بینی که متناسب حجم تلاش های امروزش است رسیده من نیز توانسته باشم آنچه را که امروز در ساعت ها بحث با وی آرمانی کرده ام دست یابم. به هر حال شاید این هم یک نوع حق الناس باشد ساعت ها وقت کسی را بگیری تا آینده ای را هدف گزاری کنی ساعت های بیشتری وقتش را بگیری تا مسیر راه را طراحی کنی و در نهایت قدم از قدم برنداری و همه ی تلاش های خودت و او را ابتر بگذاری.
نمی دانم خودش و دیگرانی که این بند ها را می خوانند چه برداشت هایی را داشته اند شاید رگه هایی از تملق ریا و غیره در آن باشد. انکار نمی کنم اما خوب آنچیزی بود که بدون پاکنویس و از روی صداقت نوشتم قطعا دقیقا آنچیزی بود که از درونم میجوشید.
این روز ها فرشید عزیز که حتی داغدار مادربزرگش نیز هست همچنان از روحیه قوی برخودار است پر از شور و انگیزه است و همچنان بمب انرژی زندگی من است.
یک بار دیگر برای روح مادربزرگ عزیزش طلب مغفرت میکنم و برای خودش آرزوی بهترین ها را دارم.
خانم انصاری را می شناختم حقیقتا در این حد می دانستم که با هزینه شخصی به فضا سفر کرده.سختیاین کار برای منی که مدتها با کیهان شناسی اجین بودم روشن بود. میدانستم که این فقط ثروت نیست که او را به یک توریسم فضایی کشانده چرا که شاهزاده های سعودی هم که ثروتشان شاید صد ها برابر انوشه بوده نیز فقط توانسته بودند پرواز های کوچکی با شاتل انجام دهند.
اولین بار که این کتاب را دیدم زمانی بود که سری به کتاب های فرشید در خانه شان زده بودیم. مقدمه کتاب را مطالعه کردم و کمی هم فرشید در باره آن توضیح داد. با شناختی که از فرشید دارم و میدانم هیچ چیز بیهوده ای را توصیه نمیکند قرار شد که کتاب را از او امانت بگیرم و مطالعه کنم. اما بنا به ضرب المثل معروف "نادان کسی است که کتاب را به دیگری امانت دهد و نادانتر از او کسی است که آن را پس بدهد." هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. تا اینکه امسال در نمایشگاه کتاب تبریز بی هدف راه میرفتم و کتاب ها را تماشا میکردم. بر خلاف مجتبی که کلی کتاب مختلف و در زمینه های مختلف خرید. من فقط دو کتاب از آن نمایشگاه خریدم یکی داستان بینوایان ویکتور هوگو به زبان اصلی(فرانسوی) و دیگری کتاب رویای من انوشه انصاری.
کتاب های کمی هستند که من در فاصله کمتر از 20 روز از خریدشان کلشان را خوانده باشم چون همیشه به ته صف مطالعه می روند و مانند کتاب هایی مانند مولانا پیامبر عشق و نبرد من و هفت عادت مردمان موثر که شاید بیش از چندین ماه هستند که در صف هستند اما هر بار کتاب های جدید و جذابی مانند رویای من سهم آنها را می خورند. رویای من از آن دسته کتاب هایی است که در این مدت که کار های بنیاد و انجمن با هم تلاقی کرده. هر فرصتی یافتم از مطالعه آن کوتاهی نکردم. ابتدا از اینجا شروع میکنم که بر خلاف اینکه زندگی نامه است من آن را در سری کتاب های بیوگرافی قرار نخواهم داد و هچنین بر خلاف ظاهر فضایی آن در قسمت کتاب های نجومی هم سطر دریچه ای به سوی کیهان و غیره نیز قرار نخواهم داد بلکه آن را در کنار کتاب های رابرت کیوساکی و استفان آر.کاوی و هم ردیف کتاب های روانشناسی قرار میدهم زیرا در آن علاوه بر اینکه ریز به ریز یک سفر فضایی از آموزش ها تا فرود تشریح شده قسمت اعظمی از کتاب به این اختصاص یافته که رویا های انسان هر چقدر هم که بزرگ و دور از دسترس بنماید دست یافتنی است. دعوت میکنم متن زیر را که پشت جلد کتاب در همین زمینه چاپ شده را بخوانیم:
رویای من
این رویای من بود...
اگر چه روزی جسورانه و خیالی به نظر می رسید
ولی امروز به واقعیت پیوسته است.
اکنون زمین زیر پای من است و من
گردش آن را می بینم.
زمین با تمام مردمانش در سراسر قاره ها،
حتی هموطنان من در ایران زمین،
و این رویا با یک سفر آغاز شد و
با نیروی اراده و عشق ادامه یافت.
اکنون دیگر غیرممکن برای ما وجود ندارد.
فقط باید به رویا ها ایمان داشت
و با عزمی خلل ناپذیر
و یاری از نیروی بی بدیل عشق
گام برداشت.
بعد از خواندن این کتاب اما بیشتر شناختم انوشه را و اکنون او را مانند یک قهرمان میدانم نه به خاطر اینکه نخستین مسافر خصوصی فضا بود نه اینکه نخستین زن ایرانی و مسلمانی که خارج از جو زمین رفته و نه به خاطر اینکه یک میلیاردر خود ساخته است. هرچند برای هر کدام از این ها نیز شایستگی افتخار کردن را دارد. من به این خاطر به او افتخار میکنم که از محیطی که من و والدینم و همه دیگران در آن زندگی میکردند مانند همه افراد دیگر یک رویا کاشت اما از بقیه متمایز شد و برای درو کردن رویایش همه سختی های زندگی را به جان خرید. زندگی او در آن سال ها اگر به مراتب سخت تر و شکننده تر از ایرانیان دیگر نباشد یقینا مرفه تر و آرام تر از دیگران نبود. ماجرای ورشکستگی و مشکلات خانوادگی مشکلات ویزا و تنهایی و ... مشکلاتی بودند که ممکن بود هرکسی را از ادامه زندگی نا امید کند چه بماند که رویای سفر به فضا را در دل داشته باشد. او هرچند فرانسوی بلد بود اما در روز های اول اقامتش در آمریکا انگلیسی را اصلا بلد نبود و این برای یک نوجوان تنها مشکلی مضاعف بود که میتوانم درکش کنم. اما او باعث افتخار هر ایرانی هر علاقه مند به فضا و هرکسی که ارزش کارش را درک میکند است. امسال که او در آستانه 50 سالگی است و الگوی یک زن موفق آرزوی توفیقات بیشتر برایش.
کتابی که میخواندم مربوط به چاپ اول آن برای سال 1389 و مربوط به انتشارات شادان بود و قیمت آن 5500 تومان بود. در انتهای کتاب هم تصاویری از ماجرای کتاب چاپ شده بود.
در کنار خانم انوشه (رئیسیان) انصاری ، هومر هیکام نیز در تالیف آن نقش داشته و توسط الگا کیایی هم به فارسی برگردانده شده.
از نکات خاص این کتاب تاکید ناسیونالیستی خانم انصاری بر تابعیت ایرانی خود است که به نوبه خود نیاز به تقدیر دارد تا جایی که برای نصب پرچم ایران بر روی لباس فضا نوردی خود با مقامات ناسا و سازمان فضایی روسیه درگیر شد و در نهایت هم آن را پوشید.
از دیگر نکاتی که در کتاب به آن غبطه خوردم حس همکاری شگفت انگیز خانوادگی آن ها بود. این که یک شرکت تاسیس کنیم و اینکه چندین نفر از اعضای خانواده قبل از طلوع آفتاب برای موفقیت آن تلاش کنند تا ساعاتی از نیمه شب. و این که در سخت ترین لحظه ها پشتیبانت باشند چیزی کمتر از سفر به ISS نبود. چیزی که در ایران بسیار کم به چشم میخورد و بعضا حتی ممکن است در جهت منفی هم کار هایی انجام شود.
اگر فرصت کافی برای خواندن کل کتاب ندارید در مورد شعار لوگوی سفر فضایی انوشه کمی تامل کنید. انگار کل کتاب را خوانده اید.
تصور کن ، خود تغییر باش ، قوت قلب بده
+ با تشکر از برادر حمید راستی عزیز که این پست در معیت ایشان و در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز آپلود شد.