زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

دیروز از دانشگاه یک راست رفتم کتاب فروشی فروزش که کتاب درسیای این ترم رو بگیرم و یواش یواش شروع کنم به درس خوندن زشته ترم تموم شد. بگذریم که کتابم تموم شده بود و گفت فعلا یه دو سه روز دیگه یه زنگ بزن. از کتابفروشی که بیرون اومدم دو مغازه بالاتر دیدم ایستگاه مترو زدن. یعنی قشنگ یه مغازست که توش پله میره پایین به ایستگاه میخوره. سه طبقه بدون پله برقی پایین رفتم البته تنها قسمتی که آماده بود همون پله ها بودن با خود مترو که حرکت میکرد خو مگه مجبورین به این زودی افتتاح کنین. یخورده با خودم فک کردم الان چن ساله که مردم تبریز منتظر مترو هستن. خوبه که با وجود ساخت و ساز هم که شده ایستگاه رو افتتاح کردن شصت هفتاد تا پله رو پایین رفتم با خودم فک میکردم که الان کی میاد با مترو دو تا ایستگاه بالاتر بره رسیدم پایین دیدم کلی آدم منتظر مترو وایستادن. کمی بعد گرومب گرومب صدای قطار از تونل اومد - آقا پشت خط زرد وایستید. 
وارد قطار که شدم به سختی جا برا نشستن پیدا کردم. همه با کنجکاوی داشتن اطراف رو نگاه میکردن تونل بیرون رو که با چراغ ها روشن شده بود و ایستگاه های تکمیل نشده ی تو مسیر ایستگاه میدان قطب  ایستگاه بهشتی و ایستگاه میدان ساعت. رسیدم به مقصد قطار مسافر هاش رو پیاده میکنه و دوباره همین مسیر رو تا ائل گولی برعکس میره. یاد تصاویر افتتاح تراموا افتادم. مردم با دوق و شوق دارن به اسب ها و کالسکه ی بزرگی که پشتشون بسته شده و روی ریل ها حرکت میکنه نگاه میکنن مردم بهش قونقا میگن اجدادم تو تبریز احتمالا حسی شبیه امروز من داشتن. حتی حس صد ها پیر زن و پیر مردی که از اون همه پله بالا و پایین رفته بودن تا یکی دیگه از صفحات تبریز رو تجربه کنن.
بهر حال برای ثبت در تاریخ خواستم این پست رو بنویسم. متروی تهران زیاد سوار شده بودم اما افتتاح متروی تبریز حس دیگه ای داشت
علی برکه الله ...

۲ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۴
سعید اصلانی
I know the power to say no is a essential need to live in a busy society. but I cant do it. I lost my dialectic power and my body is ready to finish everything with accept the responsibility of it.
 I think I have to change myself.
A friend want to be with you this afternoon and you didn't do your works. its easy, say no.
University wants you to design a new poster and you have a hard exam next week. don't think say no.
even your PC wants you to check the Instagram twitter FB etc.
and you are going to go to master. you should to say no if you want tomorrows 
and don't forgot; The Time is Gold.
۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۲
سعید اصلانی

راستش را بخواهی از اسباب کشی متنفرم. گرچه عاشق تنوع و تجربه چیز های جدید هستم اما وقتی مجبور میشوم همه کتاب ها و اسباب رو داخل کارتون بریزم و چند روز هی به این طرف و آن طرف جا به جا کنم تا دوباره بچینمشان... راستش آدم سرسام می گیرد.
خانه جدیدمان را خوش یمن میدانم. خیابان مولانا مجتمع مولانا مگر کسی هست که عاشق مولانا باشد و از این آدرس خوشش نیاید. چند روزی در گیری های فکری حول جابجایی پروژه و دانشگاه و کار ذهنم را کاملا مشغول خود کرده احتمالا تا مدتی درون خودم باشم و به اینترنت هم نیایم. فعلا تا بعد

۲ نظر ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۲
سین الف

امسال هم به هر نحوی بود ته کشید و رفت امسال زیاد تفاوتی با پارسال و پیارسال نداشت در واقع سالهای کارشناسی برای خیلی از دانشجو ها مث هم میگذرن. متاسفانه البته حدیثی بود از یکی از معصومین که میگفت اگه دوتا از روز های عمرتون شبیه هم باشن ضرر کردید حالا منو خیلی از همسن و سال هام رو ببینید که سه چهارسالمون شبیه همه. نباید بزارم تو برهه های دیگه ی زندگیم این اتفاق تکرار بشه. سال 94 تصمیمای خوبی گرفتم تو یه سری کلاس های آنلاین موفقیت  شرکت کردم و و کلی اهداف و برنامه نوشتم اما خیلی کم عمل کردم بهشون امیدوارم که در سال نو بتونم تاکتیکی تر و عملیاتی تر وارد عرصه بشم و اقدام کنم. امسال تابستون کار کردم و تهش تصادف کردم و سه ماه رانندگی زیر شلاق آفتاب کشک. امسال بهمن رفتیم مشهد امسال کلی از دوستام فارغ التحصیل شدن و تنها شدم تو دانشگاه امسال سال آخری شدم و به قول معین "همه رفتن کسی دور و برم نیسن..." امسال با ایسنا همکاری مو شروع کردم . خلاصه سال بهتری بود نسبت به 93 اما 95...

95 خیلی با این سالها فرق داره. کنکور ارشد اردیبهشت و فارغ التحصیلی سربازی یا یه دانشگاه برای تحصیلات عالی و کار آموزی سه تا اتفاق مهمیه که سال 95 رو واسم خیلی متمایز میکنه. بیخیال شم از خودم... 1395 سالیه که دور دوم انتخابات مجلس انجام میشه و مجلس جدید به راه میفته امیدوارم که هر چی که قراره بشه اوضاع کشور کمی بهتر شه امیدوارم سال بعد این موقع اگه زنده بودم و داشتم همچین متنی مینوشتم بنویسم خدارو شکر امسال پر بود از خبرای خوب.

امیدورام سال 95 هیچ زندانی دور از خانواده اش نمونه!

امیدوارم اوضاع اقتصادی بابا ها خوب بشه!

امیدوارم هیچ مادری به خاطر جنگ و قتل و تروریسم به سوگ عزیزاش نشینه!

امیدوارم  همونطور که آشوب ها یهویی تو دنیا ایجاد شدن یهویی هم برچیده بشن!

امیدوارم زندگی بهتر بشه خلاصه... 

و اما ... اینم عیدی من به شما دوستای خوبم آهنگ قشنگی از حجت  اشرف زاده به نام ماه و ماهی

لینک دانلود به دلیل رعایت حقوق تولید کننده اثر حذف شد

میتونید این آهنگ رو به صورت قانونی از سایت زیر تهیه کنید.

http://beeptunes.com/

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..

 پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!

 ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!

هشدار! که آرامش ما را نخراشی..

 هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!

اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۷
سعید اصلانی

این نامه به مناسبت فارغ التحصیلی تلخ بچه های معدن 90 نگاشته می شود.

سلام راستش نامه ام قبل از آنکه درد دل باشد شکواییه ای است به خودتان به قول یکی از مقامات ارشد دانشگاه مگر فکر کرده اید کجا دارید درس میخوانید. به راستی شما فکر می کنید در کجا درس میخوانید در آکسفورد...

البته شاید فکر نمیکردید که در کجا درس میخواندید شاید نمیدانستید که اینجا ایران است همه چیزش سیاست زده از والیبالش گرفته تا یک مراسم فارغ التحصیلی کوچک در دانشگاه مسئولینش به قول "خیلی ممنون" ها همیشه مسئولند حتی در مراسم عروسی خودشان کارت پرسنلی خودشان را سوراخ میکنند و جامعه اش همان جامعه غم باری است که جرعت دیدن شادی را در میان خود ندارد به راستی که شما حساب نکرده بودید بعد چهار سال تلاش نتوانید لا اقل یک عکس با لباس دور همی باهم بگیرید بروید از فرداست که صبح آرزویتان بدمد از فردا شما هم می شوید یکی از همین آقایان ولی قول بدهید شما که مسئول شدید اینگونه نباشید. بذر شادی را بکارید به هر بهانه ای اگر  نتوانستید بذر شادی را بکارید لا اقل مانعی در برابر شادی دیگران نباشید. به قول یکی از اساتیدتان که میگفت اگر در معدنی سود سر به سر آمد معدن را تعطیل نکنید آن معدن اگر برای شما نان ندارد برای کارگر هایی که آنجا کار میکنند روغن دارد. لا اقل نان آنها را نبرید نان هیچکس را نبرید. قصدم نصیحت نیست ولی میسوزم وقتی میبینم فارغ التحصیل های دیروز اینگونه شدند و میترسم از اینکه فارغ التحصیل های امروز و فردا هم آنگونه شوند و به هر حال امید که آنگونه نشوید...

دوست دارتان سینالف

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۰
سعید اصلانی