زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

۷۶ مطلب با موضوع «یادداشت های گاه به گاه» ثبت شده است

ایرانسل شاید کنه ترین شرکت اینترنتی کشور شناخته شود و به همین دلیل با اینکه بیشترین نارضایتی مشتریان یکی از گرانترین اینترنت ها و همچنین در برخی مواقع و اماکن از کم سرعت ترین اینترنت های کشور رو عرضه میکنه ولی با این همه یکی از پر کاربرترین شبکه های داخلی اینترنت رو تشکیل داده./

نکته مدیریتی: کنه ها موفق ترند :) البته به بیان مدیریتی تر کالای ایرانسل دائما در دسترس کاربران است. با پایه هایی محکم مثل شماره های سیمکارت یعنی شما به این راحتی نمی توانید به علت نا رضایتی سیم کارت خود را دور انداخته و به شرکت دیگری مراجعه کنید.

اما این موضوع در مورد مودم های ای دی اس ال صادق نیست شما اگر از شرکتی نارضایتی داشته باشید کافی است با واحد جمع آوری آن شرکت تماس بگیرید و درخواست انصراف از ادامه بدهید البته اگر قرار دادتان کوتاه است بهتر است در انتهای قرار داد به جای تمدید به واحد جمع آوری زنگ بزنید.

جای نگرانی نیست اغلب شرکت های اینترنتی تحت رقابت شدید به مشتریان جدیدشان امکانات بیشتری می دهند و شما می توانید با هر شرکت یک قرار داد شش ماهه ببندید و پس از شش ماه به شرکت جدید مهاجرت کنید تا تنها دردسر کار مشکلات واحد جمع آوری و احتمالا چند هفته بدون اینترنت ماندن است.

و اما ماجرای من و پارس آنلاین: قابل توجه منصوبین پارس آنلاینی

اواخر شهریور بود که یک ایمیل به دستم رسید که در آن مرا برنده یک قرعه کشی خیالی می دانست. در این قرعه کشی 6 ماه اینترنت رایگان و یک چیز های دیگر معادل هیچ برنده شده بودم. وقتی برای پیگیری تماس گرفتم به من پیشنهاد دادند که 12 هزار تومان پرداخت کنم و به جای هدیه یک اینترنت با سرعت ده مگابایت بر ثانیه با حجم دو گیگ در ماه دریافت کنم به مدت شش ماه حالا بماند که دو ماه تاخیر هم تقصیر که بود. سیستم فروش قدرتمندی که زحمت نمیکشید یه تماس بگیرد که آقای فلانی شما دو ماه پیش ثبت نام کرده اید کجایید پس...

مودمم رو بردم برای تنظیم:

من-خانم عذر میخام میشه بگید توافقنامه من چیه؟

خانومه- بله شش گیگ در شش ماه با سرعت 512!

من- :ا

خانومه-البته ممکنه تا 15 مگابایت بر ثانیه هم افزایش پیدا کنه ها...



۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۲
سعید اصلانی

دیشب تو رادیو ایران شنیدم که غلامرضا صنعتگر مدتیه به خاطرسرطان تو بیمارستان بستری شده

شنیدم که میگن تار های صوتیش رو از دست داده

واقعا آرزو دارم دوباره حالش خوب شه به حق امام رضا(ع)

و دوباره بخونه

اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدنو
به دلم افتاده بود صدا زدین آقا منو
دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی

لینک دانلود این آهنگ

این سرطان لعنتی هم کسی جلو دارش نیست داره خوب تاخت و تاز می کنه. :(

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۶:۳۵
سعید اصلانی
میخاستم یه مطلب پوشیده ای راجب یه نفر خاص بنویسم. اما کمی که فکر کردم دیدم باهوش تر از این حرفاست میفهمه دارم راجب اون مینویسم. تا جایی که از همین مطلب هم قطعا اگه بخونتش یه حدسایی راجب متنی که ننوشتم می زنه! به هر حال درسته این متن پر از ابهام بود اما خوب ...
واقعا پنهون کردن چیزی از یه آدم باهوش خیلی سخته

برای اینکه این متن به یه مفهوم نسبی برسه و به درد یکی بخوره و به بحث هوش و پنهان کردن حقیقت از اون هم بخوره یه متن کوچولو راجب شرلوک هولمز می نویسم.
شرلوک هولمز یا به طور صحیح تر شرلاک هومز
قهرمانی که تازه وارد زندگیم شده ، شاید تا همین یکی دو ماه پیش تصور میکردم از داستان های پلیسی و کار آگاهی خوشم نمی یاد و شاید به خاطر هفت جلد کتاب کار آگاهی "کار آگاه مرده" که غرفه داری به نام داستان های ترسناک بهم فروخت. حتی از داستان های کارآگاهی بدم  هم می آمد و شاید هم هنوز هم همینطور است و شرلوک هولمز فرق می کند. هر طور که می خواهد باشد من با شرلوک هولمز ارتباط بر قرار کردم. یک نوع نگاه کردن دیگر به مجموع نگاه کردن من افزوده شد.
1.نگاه عادی: نگاه مردم عادی به پدیده ها که بیشتر برای برسی قدرت تاثیر گذاری بنر ها و پوستر و ها وو غیره ای که طراحی میکنم یا مشاوره می دهم به هر حال.
2 نگاه عکاسانه: شاید خنده دار باشد مثل یک ربات  به هر جایی که نگاه می کنم یک فرم اطرافش می گذارم و آن را یک قاب عکس تصور میکنم حتی اگر دوربینم همراهم نباشد. سعی میکنم از چیز های خیلی مسخره یک عکس هنری در آورم.
3. نگاه روانشناسانه: نگاه روانشناسانه مخصوصا به افراد گاهی که در بازار مثلا راه میروم به چهره ها نگاه میکنم و سعی میکنم احساساتش شغلش فلان فلان فلان و حتی جنسیت فرزند اولش رو فقط از چهره اش تشخیص بدم.
4. نگاه ماکرو و میکرو: بعد از ورود به دنیای نجوم و کیهان شناسی تماشای آسمان تماشای دریا تماشای کوه تماشای زمین از ماهواره ها و از دوربین های ایستگاه بین المللی فضایی و همین طور تماشای همه چیز زیر تلسکوپ های آزمایشگاه دبیرستان و دانشگاه ها فهمیدم چه نگاهی را سال های سال از دست دادم.
5. و در نهایت نگاه شرلوک هولمزی: تحلیل پدیده ها و افراد و کارهایشان و آرام یا بلند بودن صدا جا به جا شدن اشیاء و غیره تا حدودی قبلا این نگاه رو داشتم اما بعد از تماشای این سریال خیلی سازمان یافته تر شد.
کسان دیگری را هم می شناسم که از داستان های پلیسی خوششان نمی آید اما در مورد شرلوک ایستاده اند.
در سری جدید که شرلوک را در فضای زندگی روزمره امروزی نشان می دهد و احساس نزدیکی بیشتری القا می شود داستان جذاب تر می شود.
پیشنهادم در این قسمت دو چیز است. یکی تماشای این سری 9 قسمته، البته قراره در ژانویه یه قسمت دیگه هم بیاد و در سال 2016 هم یه سری 3 قسمتی دیگه بیاد اما فعلا همینو نگاه کنید.
ثانیا نگاهتان را دقیق تر کنید. شرلوکی کنید. ببینید عامل استنباطی از پدیده ها چیست؟
بندیکت کامبریج در نقش شرلوک هولمز
۰ نظر ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۰
سعید اصلانی

چند ماه بدو در راهرو های ادارات از نظام وظیفه و دانشگاه و حج و زیارت و گذرنامه و غیره آخرش یک بخشنامه نشانت بدهند که نمی شود. اصلا یادم نمی آید مسیر خانه را چگونه پیمودم. البته قفلی که بر این در زده بودند کلیدش را پیشتر خود گم کرده بودم عیبی ندارد آقا...

عیبی ندارد آقا من بد... عیبی ندارد آقا بین این همه زائر من اضافه... عیبی ندارد آقا من از این کاروان جامانده...

***ایها الزوار... بلغوا سلامی علی سیدی الحسین و علی اخیه الشهید***

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۲
سعید اصلانی

این مقاله پیرو اندیشه ایست که مدتی است در اطرافم و با محوریت افرادی خاص شیوع یافته و هر چند پایه های سستی دارد اما بنا به مقبولیت اشاعه دهندگان آن دچار مشروعیت نسبی شده است.

نکته اول در این مقال این که هیج گونه تزی برای این اندیشه در تاریخ ارائه نشده که نشانگر اهداف و ریز مسائل آن باشد تا بتوان برای آن آنتی تز نوشت و هر آنجه که در این مطلب می آید نقدی است جامعه شناسانه و مبتنی بر نقد عملی این تفکر که ضعیف باید از بین برود.

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۱
سعید اصلانی

تو یه مهمونی بازی بچه ها توجهم رو جلب کرد یه گوشه ای که حواس هیشکی بهشون نباشه همه بچه ها چهار دستو پا رو زمین راه میرفتن و یکیشون که ظاهرا مزرعه دارشون بود بهشون دستور میداد. بازنجیر های خیالی میبستشون یه گوشه و حیوانات خاطی رو با بند طنابی که دستش بود میزد و علنا بهشون زور میگفت.

بچه ها که عمیقا در نقش هاشون فرو رفته بودن بند های تخیلی رو باور کرده بودن تکون نمیخوردن و حتی ضربات واقعی شلاق رو مثل یه حیوان تحمل میکردن. اگر هم یکیشون فرار میکرد مزرعه دار به بقیه دستور میداد تنبیهش کنن و یقیه میریختن سرش.

آروم وارد بازیشون شدم 

سلام من جادو گر سرزمین پریونم.

رفتم به سمت حیوانات مزرعه:

میخام با نیروی جادوییم شمارو تبدیل به شیر کنم. اجی مجی لا ترجی حالا همتون شیر های خطر ناکی هستید، حمله کنید صاحب مزرعه رو بخورید.

نقشه ام گرفته بود.

صاحب مزرعه گریان پیش مامانش رفت در حالیکه همه جاش جای گاز بود.

با خودم فکر میکردم من که نه سلاحی بهشون دادم و نه توازن فیزیکی رو بهم زدم اونا همون بچه ها بودن و شاید اگه من چیزی نمیگفتم تا ساعت ها نقش گاو و اسب رو بازی میکردن اما من سعی کردم اون ها رو متوجه نیروهای درونی شون بکنم اونها همونطور که تواناییش رو دارن که اسب بشن تواناییش رو دارن که شیر بشن پس چرا نمی شن.

کمی فکر میکنم یک بار دیگه جمله رو تکرار میکنم با تغییر ضمایر:

ما که تواناییش رو داریم شیر بشیم چرا همش نقش گاو رو تو رندگی اجتماعی مون بازی میکنیم

کاش جادوگر درونمون بیاد و بهمون بگه که دیگه گاو و اسب بودن بسه از امروز تو شیری

اجی مجی لا ترجی

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۱
سعید اصلانی

خودکشی آخرین راه حل یک موجود جاودان پسند است. آنجاییکه در حالت عادی دوست می دارد تا ابد زنده بماند و یک آن از این رویا باز می ماند.

مهرشاد چندمین نوجوانی است که در یکی دوهفته گذشته خبر حلق آویز شدنش را شنیدم. یک خود کشی عجیب...

روز قبل از حادثه شاد و سر حال والیبال بازی میکند و بعد از بازی دوستانش را برای مراسم تشییع جنازه اش دعوت میکند. خانواده شان نسبتا مرفه است. تا این لحظه دلیل قانع کننده ای برای مرگش وجود ندارد.

هاوری پسر اشنویه ای هم تقریبا به مرگی مشابه دو هفته پیش در گذشت. در این مورد یکی از همسایه ها میگفت مادرش در شیون هایش گفته بود هاروی روز آخر تهدید کرده بود اگر پولی که مدرسه میخواهد را به او ندهند خود کشی خواهد کرد.

ماجرا چیست؟ نوجوانی یکی از مهمترین دوره های زندگی آدمیست ناگهان کودکی تمام می شود و بزرگسالی آغاز مانند یک مانور تمام عیار جنگی همه احساسات بزرگسالانه بر انسان هجوم می آورند غرور عشق عصبانیت همزاد پنداری و غیره با این احساسات بزرگسالانه و با آن مغز که تازه رخت کودکی از خود گشوده پتانسیل هر خطری را دارد. حال وقتی یک عامل انگیزشی به ماجرا اضافه می شود. مثلا مسئولی در مدرسه عامل انگیزشی می شود تا غرور نوجوان را خدشه دار کند. دختر و پسری کم سن سال در فضا های مجازی عشق و شکست عشقی را تجربه میکنند. مشکلات اقتصادی و اجتماعی منجر به بروز عصبیت در نوجوان بشود یا طبق اخبار کوچک و بزرگ شبکه های اجتماعی با انسان های دیگر احساس همزاد پنداری کند. موارد دیگر را باید مورد ارزیابی قرار داد و سعی در بهبود آن کرد. اما آنچه در این مقال می آید. نقش فعال رسانه ها در بروز اپیدمی های اجتماعی است. دلیل این که در تیتر این مطلب به جای اپیدمی خودکشی نوجوانان از واژه اپیدمی اسمشو نبر استفاده شده یک اعتراض است  به پوشش رسانه ها از مطالب شبه خبر...

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۷:۳۷
سعید اصلانی
می گوید نسبیت غیر ممکن است. می گویم چطور؟ آسمان را نشان می دهد و می گوید آسمان تاریک است و هیچ گس پیدا نمی شود که بگوید آسمان روشن است. جوابش را نمی دهم. شماره ای را در موبایلم می گیرم و روی بلند گو می گذارم:-سلام استاد -سلام آقا سعید بفرما کاری داشتی؟
-استاد میخواستم ببینم صورت فلکی عقرب رو میشه رصد کرد ؟آخه نمی بینمش -درسته سعید جان الان ماه بدر هست و نمیشه دیدش آخه آسمون روشنه  -میشه دوباره بگید؟ -میگم آسمون روشنه الان نمیشه ستاره های جنوبی رو دید! -آها ممنون استاد
موبایل را در جیبم گذاشتم و به او گفتم استاد نجومم بود. جوابش را گرفته بود گویا خدا حافظی کرد و آرام آرام در حالی که داشت فکر میکرد از من دور شد.
۲ نظر ۱۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۵۷
سعید اصلانی

در مجلس فرانسه رهبران جناح آزادی خواه در سمت راست مجلس و رهبران احزاب عدالت طلب در سمت چپ مجلس می نشستند و از آن زمان اصطلاح جناح راست و چپ را وارد فرهنگ سیاسی نمودند. با این دیدگاه به کلاس علوم تجربی دبیرستان حضرت رسول اکرم که نگاه می کردی من از جناح چپ بودم و فرشید از جناح راست.

یکی از شیرین ترین خاطراتم صحبت هایی بود که آن سوی کلاس به این سوی کلاس و با یک لهجه خیلی سنگین آذری باهم انجام میدادیم و با همان لهجه به هم میگفتیم که حرف زدنمون بیسته انگار بچه نافی تهرانیم. دوران خوشی که به سرعتِ لبخند هایی که بر لبانمان می نشست در صفحات تقویم هایمان جا ماندند. من بودم و دو نفر از دوستانم عارف که گاهی باهم به کوه می رفتیم که اکنون آنرا هم دیگر نمی رویم و دیگری بمب انرژی زندگی من فرشید یا به قول خودش آقای پیروز.

حالا او نه تنها آخرین بازمانده «کلاس افسانه ای» مان بود برای من، بلکه در این «برحه حساس» زندگی ام تنها کسی بود که میتوانستم به عنوان یک گفتمان سود بخش فرح بخش پر از انرژی های خوب و پر از اتفاق های جالب در قالب یک دوستی به آن فکر کنم. امیدوار بودم بازخوردی که در این رابطه از من داشت به همان اندازه برای او مفید بوده باشد که البته نیز بود. (تعریف از خود نباشد طبق گفته های خودش)

بمب انرژی

من در مطالب وبلاگ نام دوستانی که پست به آنان مربوط می شود را تگ میکنم و معمولا تمام پست هایی که به نام او الصاق شده پر است از انرژی های مثبت. چه فیلم ها و کتاب هایی باشد که به پیشنهاد او استفاده کردم و چه خاطرات مشترکی است که باهم رقم خورده اند. و این یک انرژی مثبت واقعیست که حتی در دیدار های کوتاهی هم که داریم به آن دست پیدا میکنم.

گاهی می اندیشم که چگونه در قبال این حجم انرژی مثبت از او قدر دانی کنم. ابتدا با این نامه خواستم یک تشکر زبانی از او بکنم. نوع دیگر تشکر را زمانی که همایش رایگان یکی از سخنرانان مطرح بودیم خودش عنوان کرد. تشکر کردن زبانی گرچه برای کسی که تشکر میکند یک امر ضروری و نشانگر قدرشناسی اوست اما عموما نفعی برای مخاطب ندارد. در واقع وقتی در همایش رایگان ما از سخنان رایگان ولی پر بهای آن سخنران را شنیدیم فرشید خواست که برود و از او تشکر کند. اما کمی بعد برگشت و به ما همین نکته را گفت. سخنران به تشکر زبانی ما نیازی نداشت و در واقع اگر ما به حد غایت از کلامش لذت برده بودیم بهترین قدردانی این بود میرفتیم و در دوره های کارگاهی اش ثبت نام می نمودیم و این در واقع هدف سخنران بود نه یافتن تعداد افرادی که بیایند و از او متشکر باشند.

با این طرز تفکر که بخواهم از او و انسان های معدودی امثال او تشکر کنم این است که زندگی خودم را به نحو احسن بسازم. وقتی شما یک نفر را به عنوان دوست انتخاب میکنید انتظار های فوق العاده ای از وی ندارید مگر اینکه در حد و حدود تقریبی خود شما باشد تا بتوانید از با او بودن لذت ببرید. و بهترین تشکر از فرشید یک پیشرفت موازی با او جهت حفظ پایه های این دوستی است به امید اینکه در روزگاری روشن در آینده که او مدارجی از موفقیت را طی کرده و به موقعیت های قابل پیش بینی که متناسب حجم تلاش های امروزش است رسیده من نیز توانسته باشم آنچه را که امروز در ساعت ها بحث با وی آرمانی کرده ام دست یابم. به هر حال شاید این هم یک نوع حق الناس باشد ساعت ها وقت کسی را بگیری تا آینده ای را هدف گزاری کنی ساعت های بیشتری وقتش را بگیری تا مسیر راه را طراحی کنی و در نهایت قدم از قدم برنداری و همه ی تلاش های خودت و او را ابتر بگذاری.

نمی دانم خودش و دیگرانی که این بند ها را می خوانند چه برداشت هایی را داشته اند شاید رگه هایی از تملق ریا و غیره در آن باشد. انکار نمی کنم اما خوب آنچیزی بود که بدون پاکنویس و از روی صداقت نوشتم قطعا دقیقا آنچیزی بود که از درونم میجوشید.

این روز ها فرشید عزیز که حتی داغدار مادربزرگش نیز هست همچنان از روحیه قوی برخودار است پر از شور و انگیزه است و همچنان بمب انرژی زندگی من است.

یک بار دیگر برای روح مادربزرگ عزیزش طلب مغفرت میکنم و برای خودش آرزوی بهترین ها را دارم.

فرشید

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۲:۴۱
سعید اصلانی
قطار زندگی ام اینبار در این فرودگاه لنگر انداخت تا شاید فصل جدیدی باشد بر زندگی من! من این حرفه را عمیقا دوست میدارم و امیدوارم که بتوانم روزگاری لری کینگی شوم برای خودم! به قول فیسبوک:

:starting work at

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۰
سعید اصلانی