خانم انصاری را می شناختم حقیقتا در این حد می دانستم که با
هزینه شخصی به فضا سفر کرده.سختیاین کار برای منی که مدتها با کیهان شناسی اجین
بودم روشن بود. میدانستم که این فقط ثروت نیست که او را به یک توریسم فضایی کشانده
چرا که شاهزاده های سعودی هم که ثروتشان شاید صد ها برابر انوشه بوده نیز فقط
توانسته بودند پرواز های کوچکی با شاتل انجام دهند.
اولین بار که این کتاب را دیدم زمانی بود که سری به کتاب
های فرشید در خانه شان زده بودیم. مقدمه کتاب را مطالعه کردم و کمی هم فرشید در
باره آن توضیح داد. با شناختی که از فرشید دارم و میدانم هیچ چیز بیهوده ای را
توصیه نمیکند قرار شد که کتاب را از او امانت بگیرم و مطالعه کنم. اما بنا به ضرب
المثل معروف "نادان کسی است که کتاب را به دیگری امانت دهد و نادانتر از او
کسی است که آن را پس بدهد." هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. تا اینکه امسال در
نمایشگاه کتاب تبریز بی هدف راه میرفتم و
کتاب ها را تماشا میکردم. بر خلاف مجتبی که کلی کتاب مختلف و در زمینه های مختلف
خرید. من فقط دو کتاب از آن نمایشگاه خریدم یکی داستان بینوایان ویکتور هوگو به
زبان اصلی(فرانسوی) و دیگری کتاب رویای من انوشه انصاری.
کتاب های کمی هستند که من در فاصله کمتر از 20 روز از
خریدشان کلشان را خوانده باشم چون همیشه به ته صف مطالعه می روند و مانند کتاب
هایی مانند مولانا پیامبر عشق و نبرد من و هفت عادت مردمان موثر که شاید بیش از
چندین ماه هستند که در صف هستند اما هر بار کتاب های جدید و جذابی مانند رویای من
سهم آنها را می خورند. رویای من از آن دسته کتاب هایی است که در این مدت که کار
های بنیاد و انجمن با هم تلاقی کرده. هر فرصتی یافتم از مطالعه آن کوتاهی نکردم.
ابتدا از اینجا شروع میکنم که بر خلاف اینکه زندگی نامه است من آن را در سری کتاب
های بیوگرافی قرار نخواهم داد و هچنین بر خلاف ظاهر فضایی آن در قسمت کتاب های
نجومی هم سطر دریچه ای به سوی کیهان و غیره نیز قرار نخواهم داد بلکه آن را در
کنار کتاب های رابرت کیوساکی و استفان آر.کاوی و هم ردیف کتاب های روانشناسی قرار
میدهم زیرا در آن علاوه بر اینکه ریز به ریز یک سفر فضایی از آموزش ها تا فرود
تشریح شده قسمت اعظمی از کتاب به این اختصاص یافته که رویا های انسان هر چقدر هم
که بزرگ و دور از دسترس بنماید دست یافتنی است. دعوت میکنم متن زیر را که پشت جلد
کتاب در همین زمینه چاپ شده را بخوانیم:
رویای من
این رویای من بود...
اگر چه روزی جسورانه و خیالی به نظر می رسید
ولی امروز به واقعیت پیوسته است.
اکنون زمین زیر پای من است و من
گردش آن را می بینم.
زمین با تمام مردمانش در سراسر قاره ها،
حتی هموطنان من در ایران زمین،
و این رویا با یک سفر آغاز شد و
با نیروی اراده و عشق ادامه یافت.
اکنون دیگر غیرممکن برای ما وجود ندارد.
فقط باید به رویا ها ایمان داشت
و با عزمی خلل ناپذیر
و یاری از نیروی بی بدیل عشق
گام برداشت.
بعد از خواندن این کتاب اما بیشتر شناختم انوشه را و اکنون
او را مانند یک قهرمان میدانم نه به خاطر اینکه نخستین مسافر خصوصی فضا بود نه
اینکه نخستین زن ایرانی و مسلمانی که خارج از جو زمین رفته و نه به خاطر اینکه یک
میلیاردر خود ساخته است. هرچند برای هر کدام از این ها نیز شایستگی افتخار کردن را
دارد. من به این خاطر به او افتخار میکنم که از محیطی که من و والدینم و همه
دیگران در آن زندگی میکردند مانند همه افراد دیگر یک رویا کاشت اما از بقیه متمایز
شد و برای درو کردن رویایش همه سختی های زندگی را به جان خرید. زندگی او در آن سال
ها اگر به مراتب سخت تر و شکننده تر از ایرانیان دیگر نباشد یقینا مرفه تر و آرام
تر از دیگران نبود. ماجرای ورشکستگی و مشکلات خانوادگی مشکلات ویزا و تنهایی و ...
مشکلاتی بودند که ممکن بود هرکسی را از ادامه زندگی نا امید کند چه بماند که رویای
سفر به فضا را در دل داشته باشد. او هرچند فرانسوی بلد بود اما در روز های اول
اقامتش در آمریکا انگلیسی را اصلا بلد نبود و این برای یک نوجوان تنها مشکلی مضاعف
بود که میتوانم درکش کنم. اما او باعث افتخار هر ایرانی هر علاقه مند به فضا و
هرکسی که ارزش کارش را درک میکند است. امسال که او در آستانه 50 سالگی است و الگوی
یک زن موفق آرزوی توفیقات بیشتر برایش.
کتابی که میخواندم مربوط به چاپ اول آن برای سال 1389 و
مربوط به انتشارات شادان بود و قیمت آن 5500 تومان بود. در انتهای کتاب هم تصاویری
از ماجرای کتاب چاپ شده بود.
در کنار خانم انوشه (رئیسیان) انصاری ، هومر هیکام نیز در
تالیف آن نقش داشته و توسط الگا کیایی هم به فارسی برگردانده شده.
از نکات خاص این کتاب تاکید ناسیونالیستی خانم انصاری بر
تابعیت ایرانی خود است که به نوبه خود نیاز به تقدیر دارد تا جایی که برای نصب
پرچم ایران بر روی لباس فضا نوردی خود با مقامات ناسا و سازمان فضایی روسیه درگیر
شد و در نهایت هم آن را پوشید.
از دیگر نکاتی که در کتاب به آن غبطه خوردم حس همکاری شگفت
انگیز خانوادگی آن ها بود. این که یک شرکت تاسیس کنیم و اینکه چندین نفر از اعضای
خانواده قبل از طلوع آفتاب برای موفقیت آن تلاش کنند تا ساعاتی از نیمه شب. و این
که در سخت ترین لحظه ها پشتیبانت باشند چیزی کمتر از سفر به ISS نبود. چیزی که در ایران بسیار کم به چشم
میخورد و بعضا حتی ممکن است در جهت منفی هم کار هایی انجام شود.
اگر فرصت کافی برای خواندن کل کتاب ندارید در مورد شعار
لوگوی سفر فضایی انوشه کمی تامل کنید. انگار کل کتاب را خوانده اید.
تصور کن ، خود تغییر باش ، قوت قلب بده
+ با تشکر از برادر حمید راستی عزیز که این پست در معیت ایشان و در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز آپلود شد.