زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

۳۳ مطلب با موضوع «خاطرات(گذر عمر)» ثبت شده است

هوش مصنوعی پدیده ای که امروز ما با آن به گونه ای برخورد میکنیم که تا همین پنجاه شصت سال پیش با رایانه در کشور ما و کمی عقب تر در جهان داشتند.

 خاطره ای کوتاه از اولین برخورد من با کامپیوتر: شاید سه یا چهارسالم بود که پسر دایی پدرم در یک المپیاد بین المللی کامپیوتر رتبه آورده بود و ما برای استقبال از او به تهران رفته بودیم. یادم است در یکی دوروزی که قبل از آمدن پسر دایی از پرتغال در خانه شان بودیم یکبار به اطاقش رفتم. کامپیوترش روی میز بود با یک انگشت به موسش کمی حرکت دادم و بعد فرار کردم. لابد انتظار داشتم آژیر بزند یا  مثلا بیفتد دنبالم کند. پنج یا شش سال بعد اولین کامپیوترم را خریدم چند ماه پیش که کیسش را که پیدا کرده بودم کلی به ذوق آن روز هایم میخندیدم آخر آنقدر سیستمش پایین بود که ویندوز را به زور باز میکرد. 

و اما امروز یک موبایل اندروید نه چندان پیچیده که کار های مرا با هوش مصنوعی مدیریت می کند. مثلا وقتی باطری آن رو به اتمام است تماس ها را به صورت میس کال به من نشان می دهد و اجازه نمی دهد کسی با من تماس تلفنی برقرار کند. یکی از دوستان هم میگفت تلفن همراهش اجازه نمی دهد ویبره از مقدار خاصی بالاتر رود چون برای بدن ضرر دارد.

این اولین نسل طغیان هوش مصنوعی علیه بشر است. استفن هاوکینگ هزاره سوم را هزاره نابودی بشر می داند و معتقد است هوش مصنوعی و بمب اتم نابود گران بشرند. آلن تورینگ از اولین کسانی است که به تفاوت هوش بشری و هوش مصنوعی پرداخته و آزمون تورینگ را به این منظور طراحی کرده.

من با آلن تورینگ از فیلم بازی تقلید آشنا شدم. جایی که رمز ماشین رمز نویسی آلمان نازی را می شکند و پایان جنگ و احتمالا دنیای امروز را تغییر میدهد. این نقش با بازی شگفت انگیز بندیکت کامبریج  مرا مجذوب این شخصیت کرد.

معمولا بچه ها بعد از تماشای فیلم های رزمی بخصوص فیلم های بروسلی حس جنگی برشان می دارد و میپرند بالا و پایین و هی به این ور و آنور مشت می زنند. من هم بعد از دیدن این فیلم ها احساس نبوغ میکنم. و همین حس خوب است که مرا مجبور می کند بار ها این فیلم ها را تماشا کنم.


۱ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۲
سعید اصلانی

قدیم قدیمم که نه! همین پارسال پیارسال جمع می شدیم خونه بابا بزرگم با اکثریت نسبی فامیل ها حافظ هم که همیشه دعوت بود. امسال هم البته بد نبود طعم دیگری داشت. یکم متفاوت بود. توضیحات تفاوت اضافه بماند برای پست های آتی و همینو بگم که یلدایی تر از سال های قبل بود.

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۹
سعید اصلانی

ایرانسل شاید کنه ترین شرکت اینترنتی کشور شناخته شود و به همین دلیل با اینکه بیشترین نارضایتی مشتریان یکی از گرانترین اینترنت ها و همچنین در برخی مواقع و اماکن از کم سرعت ترین اینترنت های کشور رو عرضه میکنه ولی با این همه یکی از پر کاربرترین شبکه های داخلی اینترنت رو تشکیل داده./

نکته مدیریتی: کنه ها موفق ترند :) البته به بیان مدیریتی تر کالای ایرانسل دائما در دسترس کاربران است. با پایه هایی محکم مثل شماره های سیمکارت یعنی شما به این راحتی نمی توانید به علت نا رضایتی سیم کارت خود را دور انداخته و به شرکت دیگری مراجعه کنید.

اما این موضوع در مورد مودم های ای دی اس ال صادق نیست شما اگر از شرکتی نارضایتی داشته باشید کافی است با واحد جمع آوری آن شرکت تماس بگیرید و درخواست انصراف از ادامه بدهید البته اگر قرار دادتان کوتاه است بهتر است در انتهای قرار داد به جای تمدید به واحد جمع آوری زنگ بزنید.

جای نگرانی نیست اغلب شرکت های اینترنتی تحت رقابت شدید به مشتریان جدیدشان امکانات بیشتری می دهند و شما می توانید با هر شرکت یک قرار داد شش ماهه ببندید و پس از شش ماه به شرکت جدید مهاجرت کنید تا تنها دردسر کار مشکلات واحد جمع آوری و احتمالا چند هفته بدون اینترنت ماندن است.

و اما ماجرای من و پارس آنلاین: قابل توجه منصوبین پارس آنلاینی

اواخر شهریور بود که یک ایمیل به دستم رسید که در آن مرا برنده یک قرعه کشی خیالی می دانست. در این قرعه کشی 6 ماه اینترنت رایگان و یک چیز های دیگر معادل هیچ برنده شده بودم. وقتی برای پیگیری تماس گرفتم به من پیشنهاد دادند که 12 هزار تومان پرداخت کنم و به جای هدیه یک اینترنت با سرعت ده مگابایت بر ثانیه با حجم دو گیگ در ماه دریافت کنم به مدت شش ماه حالا بماند که دو ماه تاخیر هم تقصیر که بود. سیستم فروش قدرتمندی که زحمت نمیکشید یه تماس بگیرد که آقای فلانی شما دو ماه پیش ثبت نام کرده اید کجایید پس...

مودمم رو بردم برای تنظیم:

من-خانم عذر میخام میشه بگید توافقنامه من چیه؟

خانومه- بله شش گیگ در شش ماه با سرعت 512!

من- :ا

خانومه-البته ممکنه تا 15 مگابایت بر ثانیه هم افزایش پیدا کنه ها...



۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۲
سعید اصلانی

دیشب تو رادیو ایران شنیدم که غلامرضا صنعتگر مدتیه به خاطرسرطان تو بیمارستان بستری شده

شنیدم که میگن تار های صوتیش رو از دست داده

واقعا آرزو دارم دوباره حالش خوب شه به حق امام رضا(ع)

و دوباره بخونه

اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدنو
به دلم افتاده بود صدا زدین آقا منو
دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی

لینک دانلود این آهنگ

این سرطان لعنتی هم کسی جلو دارش نیست داره خوب تاخت و تاز می کنه. :(

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۶:۳۵
سعید اصلانی

چند ماه بدو در راهرو های ادارات از نظام وظیفه و دانشگاه و حج و زیارت و گذرنامه و غیره آخرش یک بخشنامه نشانت بدهند که نمی شود. اصلا یادم نمی آید مسیر خانه را چگونه پیمودم. البته قفلی که بر این در زده بودند کلیدش را پیشتر خود گم کرده بودم عیبی ندارد آقا...

عیبی ندارد آقا من بد... عیبی ندارد آقا بین این همه زائر من اضافه... عیبی ندارد آقا من از این کاروان جامانده...

***ایها الزوار... بلغوا سلامی علی سیدی الحسین و علی اخیه الشهید***

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۲
سعید اصلانی

تو یه مهمونی بازی بچه ها توجهم رو جلب کرد یه گوشه ای که حواس هیشکی بهشون نباشه همه بچه ها چهار دستو پا رو زمین راه میرفتن و یکیشون که ظاهرا مزرعه دارشون بود بهشون دستور میداد. بازنجیر های خیالی میبستشون یه گوشه و حیوانات خاطی رو با بند طنابی که دستش بود میزد و علنا بهشون زور میگفت.

بچه ها که عمیقا در نقش هاشون فرو رفته بودن بند های تخیلی رو باور کرده بودن تکون نمیخوردن و حتی ضربات واقعی شلاق رو مثل یه حیوان تحمل میکردن. اگر هم یکیشون فرار میکرد مزرعه دار به بقیه دستور میداد تنبیهش کنن و یقیه میریختن سرش.

آروم وارد بازیشون شدم 

سلام من جادو گر سرزمین پریونم.

رفتم به سمت حیوانات مزرعه:

میخام با نیروی جادوییم شمارو تبدیل به شیر کنم. اجی مجی لا ترجی حالا همتون شیر های خطر ناکی هستید، حمله کنید صاحب مزرعه رو بخورید.

نقشه ام گرفته بود.

صاحب مزرعه گریان پیش مامانش رفت در حالیکه همه جاش جای گاز بود.

با خودم فکر میکردم من که نه سلاحی بهشون دادم و نه توازن فیزیکی رو بهم زدم اونا همون بچه ها بودن و شاید اگه من چیزی نمیگفتم تا ساعت ها نقش گاو و اسب رو بازی میکردن اما من سعی کردم اون ها رو متوجه نیروهای درونی شون بکنم اونها همونطور که تواناییش رو دارن که اسب بشن تواناییش رو دارن که شیر بشن پس چرا نمی شن.

کمی فکر میکنم یک بار دیگه جمله رو تکرار میکنم با تغییر ضمایر:

ما که تواناییش رو داریم شیر بشیم چرا همش نقش گاو رو تو رندگی اجتماعی مون بازی میکنیم

کاش جادوگر درونمون بیاد و بهمون بگه که دیگه گاو و اسب بودن بسه از امروز تو شیری

اجی مجی لا ترجی

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۱
سعید اصلانی

در مجلس فرانسه رهبران جناح آزادی خواه در سمت راست مجلس و رهبران احزاب عدالت طلب در سمت چپ مجلس می نشستند و از آن زمان اصطلاح جناح راست و چپ را وارد فرهنگ سیاسی نمودند. با این دیدگاه به کلاس علوم تجربی دبیرستان حضرت رسول اکرم که نگاه می کردی من از جناح چپ بودم و فرشید از جناح راست.

یکی از شیرین ترین خاطراتم صحبت هایی بود که آن سوی کلاس به این سوی کلاس و با یک لهجه خیلی سنگین آذری باهم انجام میدادیم و با همان لهجه به هم میگفتیم که حرف زدنمون بیسته انگار بچه نافی تهرانیم. دوران خوشی که به سرعتِ لبخند هایی که بر لبانمان می نشست در صفحات تقویم هایمان جا ماندند. من بودم و دو نفر از دوستانم عارف که گاهی باهم به کوه می رفتیم که اکنون آنرا هم دیگر نمی رویم و دیگری بمب انرژی زندگی من فرشید یا به قول خودش آقای پیروز.

حالا او نه تنها آخرین بازمانده «کلاس افسانه ای» مان بود برای من، بلکه در این «برحه حساس» زندگی ام تنها کسی بود که میتوانستم به عنوان یک گفتمان سود بخش فرح بخش پر از انرژی های خوب و پر از اتفاق های جالب در قالب یک دوستی به آن فکر کنم. امیدوار بودم بازخوردی که در این رابطه از من داشت به همان اندازه برای او مفید بوده باشد که البته نیز بود. (تعریف از خود نباشد طبق گفته های خودش)

بمب انرژی

من در مطالب وبلاگ نام دوستانی که پست به آنان مربوط می شود را تگ میکنم و معمولا تمام پست هایی که به نام او الصاق شده پر است از انرژی های مثبت. چه فیلم ها و کتاب هایی باشد که به پیشنهاد او استفاده کردم و چه خاطرات مشترکی است که باهم رقم خورده اند. و این یک انرژی مثبت واقعیست که حتی در دیدار های کوتاهی هم که داریم به آن دست پیدا میکنم.

گاهی می اندیشم که چگونه در قبال این حجم انرژی مثبت از او قدر دانی کنم. ابتدا با این نامه خواستم یک تشکر زبانی از او بکنم. نوع دیگر تشکر را زمانی که همایش رایگان یکی از سخنرانان مطرح بودیم خودش عنوان کرد. تشکر کردن زبانی گرچه برای کسی که تشکر میکند یک امر ضروری و نشانگر قدرشناسی اوست اما عموما نفعی برای مخاطب ندارد. در واقع وقتی در همایش رایگان ما از سخنان رایگان ولی پر بهای آن سخنران را شنیدیم فرشید خواست که برود و از او تشکر کند. اما کمی بعد برگشت و به ما همین نکته را گفت. سخنران به تشکر زبانی ما نیازی نداشت و در واقع اگر ما به حد غایت از کلامش لذت برده بودیم بهترین قدردانی این بود میرفتیم و در دوره های کارگاهی اش ثبت نام می نمودیم و این در واقع هدف سخنران بود نه یافتن تعداد افرادی که بیایند و از او متشکر باشند.

با این طرز تفکر که بخواهم از او و انسان های معدودی امثال او تشکر کنم این است که زندگی خودم را به نحو احسن بسازم. وقتی شما یک نفر را به عنوان دوست انتخاب میکنید انتظار های فوق العاده ای از وی ندارید مگر اینکه در حد و حدود تقریبی خود شما باشد تا بتوانید از با او بودن لذت ببرید. و بهترین تشکر از فرشید یک پیشرفت موازی با او جهت حفظ پایه های این دوستی است به امید اینکه در روزگاری روشن در آینده که او مدارجی از موفقیت را طی کرده و به موقعیت های قابل پیش بینی که متناسب حجم تلاش های امروزش است رسیده من نیز توانسته باشم آنچه را که امروز در ساعت ها بحث با وی آرمانی کرده ام دست یابم. به هر حال شاید این هم یک نوع حق الناس باشد ساعت ها وقت کسی را بگیری تا آینده ای را هدف گزاری کنی ساعت های بیشتری وقتش را بگیری تا مسیر راه را طراحی کنی و در نهایت قدم از قدم برنداری و همه ی تلاش های خودت و او را ابتر بگذاری.

نمی دانم خودش و دیگرانی که این بند ها را می خوانند چه برداشت هایی را داشته اند شاید رگه هایی از تملق ریا و غیره در آن باشد. انکار نمی کنم اما خوب آنچیزی بود که بدون پاکنویس و از روی صداقت نوشتم قطعا دقیقا آنچیزی بود که از درونم میجوشید.

این روز ها فرشید عزیز که حتی داغدار مادربزرگش نیز هست همچنان از روحیه قوی برخودار است پر از شور و انگیزه است و همچنان بمب انرژی زندگی من است.

یک بار دیگر برای روح مادربزرگ عزیزش طلب مغفرت میکنم و برای خودش آرزوی بهترین ها را دارم.

فرشید

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۲:۴۱
سعید اصلانی
قطار زندگی ام اینبار در این فرودگاه لنگر انداخت تا شاید فصل جدیدی باشد بر زندگی من! من این حرفه را عمیقا دوست میدارم و امیدوارم که بتوانم روزگاری لری کینگی شوم برای خودم! به قول فیسبوک:

:starting work at

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۰
سعید اصلانی

تصاویر زیبای این سفرمون رو که دیروز بود به همه دوستای خوبم تقدیم میکنم:

پل معلق مشکین

جوی آب قینه جه

کوه های مشکین

قورباغه


۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۳۷
سعید اصلانی

این عقاب را چند روز پیش پسرخاله ام پیدا کرده بود! همانطور که در عکس مشخص است بال چپش در اثر برخورد با کابل های فشار قوی شکسته و توانایی پرواز را ندارد. با یکی از دوستانم برای مداوایش صحبت کردم و امیدوارم به زودی تصاویر بازگشتش به حیات وحش را منتشر کنم.

ماشالا بسیار هم خوش اشتهاست.

عقاب طلایی

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۸
سعید اصلانی