همو که گِل سرشت و عشق را در آن بیافروخت
ندانست آدمی گل را لجن کرد
آسمان سوخت
ندانست آدمی دل را به دیناری هدر کرد
ندانست آدمی صد فرقه شد بهر خدای واحدش اقلیم ها سوخت
خدایا ما به نام نامیت صد فرقه گشتیم
نیمدانی گذشتیم از تمام فطرت و آرامش و
دل را شکستیم
به نامت جنگ ها آغاز کردیم از برایت کشته ها را پشته کردیم
به آرامی نگاهی کردی و گفتی
که انسان بس جهول است و
که انسان تا ابد در کشتی خسران به رود است و
صدای طبل های جنگ گوش خلق را کر کرده دیگر کس صدایت را نمیداند
در این پیکار خونین
ناگهان دست خدا آمد به فریاد
خدا نه ارتشی را کرد فانی
نه طوفانی گشود در دشت آنی
نه دستی بست و نه بستی زبانی
خدا آرام دستش را گشود و کودکی لبخند زد
دنیا دگرگون شد
خدا عشق درون بندگانش را بر انگیزاند
بیامد دین نو
شادی برای کودکان
این کودکان رنج دیده
جنگ دیده
خسته و سختی کشیده
خدا فرمود
رمز صلح این است در دنیا
برای کودکان لبخند
برای کودکان؛ فردا