یک شب روی تخته بخواب
دیشب که تخت را تمیز میکردم فرصت نشد چیزی پهن کنم و از فرط خستگی پتوی کوچکم را رویم کشیدم و روی تخته های چوبی خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم نمیدانم چرا یاد آن مرد در قبرستان بقیع قم افتادم. مردی که هر وقت سال و هر چند سال یکبار هم که میرفتیم سر خاک مادر بزرگم پیدایش میشد قرآنی میخواند و با پدر حرف میزد چه گزارش های کاملی میداد فلانی ها فلان روز آمدند سر خاک حاج خانم و فلانی هم فلان وقت اومد آخرش هم پولی چیزی میگرفت و می رفت.قبرستان بقیع قم نزدیک مسجد جمکران است که مادر بزرگ مادری من و پدر بزرگ وارش مرحوم شیخ محمود پرتوی اونجا دفن هستند. خدا روح همه اموات رو قرین رحمتش قرار بده.
از این قضیه که بگذریم خواب دیشبم هم خیلی باحال بود. یک سفر هوایی به لندن و گشت و گذار در شهر و در حال بازگشت به فرودگاه جهت مراجعت بودیم که بیدار شدم. نکته جالبی که هم در حومه لندن دیدم و هم از شیشه هواپیما هنگام بلند شدن می دیدم برداشت انبوه سیب زمینی بود که بعد از بیدار شدن کلی خندیدم. مدت ها بود که خوابی به این وضوح و پیوستگی ندیده بودم حالا چرا لندن...؟
موضوع سومی که امروز ذهنمو اشغال کرد اول صبحی نظر سید رضا مختاری بود که زیر پست قبلیم بود ظاهرا باید نسبتی بین سید من و این سید عزیز باشه اگه این پست رو میخونه لطفا توضیحی واسم بنویسه ممنون می شم.