دیروز از دانشگاه یک راست رفتم کتاب فروشی فروزش که کتاب درسیای این ترم رو بگیرم و یواش یواش شروع کنم به درس خوندن زشته ترم تموم شد. بگذریم که کتابم تموم شده بود و گفت فعلا یه دو سه روز دیگه یه زنگ بزن. از کتابفروشی که بیرون اومدم دو مغازه بالاتر دیدم ایستگاه مترو زدن. یعنی قشنگ یه مغازست که توش پله میره پایین به ایستگاه میخوره. سه طبقه بدون پله برقی پایین رفتم البته تنها قسمتی که آماده بود همون پله ها بودن با خود مترو که حرکت میکرد خو مگه مجبورین به این زودی افتتاح کنین. یخورده با خودم فک کردم الان چن ساله که مردم تبریز منتظر مترو هستن. خوبه که با وجود ساخت و ساز هم که شده ایستگاه رو افتتاح کردن شصت هفتاد تا پله رو پایین رفتم با خودم فک میکردم که الان کی میاد با مترو دو تا ایستگاه بالاتر بره رسیدم پایین دیدم کلی آدم منتظر مترو وایستادن. کمی بعد گرومب گرومب صدای قطار از تونل اومد - آقا پشت خط زرد وایستید.
وارد قطار که شدم به سختی جا برا نشستن پیدا کردم. همه با کنجکاوی داشتن اطراف رو نگاه میکردن تونل بیرون رو که با چراغ ها روشن شده بود و ایستگاه های تکمیل نشده ی تو مسیر ایستگاه میدان قطب ایستگاه بهشتی و ایستگاه میدان ساعت. رسیدم به مقصد قطار مسافر هاش رو پیاده میکنه و دوباره همین مسیر رو تا ائل گولی برعکس میره. یاد تصاویر افتتاح تراموا افتادم. مردم با دوق و شوق دارن به اسب ها و کالسکه ی بزرگی که پشتشون بسته شده و روی ریل ها حرکت میکنه نگاه میکنن مردم بهش قونقا میگن اجدادم تو تبریز احتمالا حسی شبیه امروز من داشتن. حتی حس صد ها پیر زن و پیر مردی که از اون همه پله بالا و پایین رفته بودن تا یکی دیگه از صفحات تبریز رو تجربه کنن.
بهر حال برای ثبت در تاریخ خواستم این پست رو بنویسم. متروی تهران زیاد سوار شده بودم اما افتتاح متروی تبریز حس دیگه ای داشت
علی برکه الله ...
۲ نظر
۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۴