یکی از اساتید فلسفه ام می گفت اقیانوس جای عجیبی است. زیر هر سنگش موجودی زندگانی می گذراند که تصورش را هم نمیتوانی بکنیچه شکلی است. دنیای اندیشه ها هم همینطور است. زیر جمجمه های مردم زیر این آسمان آبی فکر هاییست که نمیتوانی تصورش را هم بکنی. بخواهی نخواهی عصر انفجار اطلاعات است و شخصی سازی فکر ها جزوی از آن است.
مستندی راجب افغان های مقیم ایران می دیدم. یاد مساله های پراکنده ای افتادم که راجب آن ها در طول این سال ها شنیدم. دوستی مهربان و دانشمند داشتم که تبعه افغانستان بود وقتی پس از یک پروژه سخت از او خواستم در جشن پایانی آن در تبریز به ما بپیوندد پاسخی که شنیدم مانند برق سه فازی بود که مرا تکان داد. "متاسفم سعید؛ فکر نمی کنم اتباع افغان اجازه تردد و اقامت در استان شما رو داشته باشند." من درون خودم شرمنده شدم چرا باید قوانین کشورم چنین محدودیتی وضع میکرد...؟ مدت ها بعد با دوستانی آشنا شدم که معتقد بودند که افغان ها فرصت های اشتغال ایران را از بین برده اند و همگی باید از کشور خارج شوند. آنها متوجه این قضیه نبودند که اقتصاد فلج ایران است که نمیتواند از نیروی کار ارزان بهره ببرد وگرنه کشوری مانند آلمان در حال واردات نیروی کار به کشور شان هستند. دوستان پان ایرانیستم اما نظری جالب و متفاوت داشتند. آنها معتقد بودند سرزمین آریانا افغانستان بزرگ جزئی از تاریخ ایران است و باید به آن الحاق یابد. اوضاع منطقه طوری تغییر یافته که میتوان به الحاق تکه های جدا شده تاریخی ایران امید وار بود. این کشور گشایی نیست و حق ایرانی هاست که زیر پرچم واحدشان با فر ایزدی بر ملک کیانی حکم ورزند. این تئوری امروز یک ایراد بزرگ دارد. ما امروز در سیاست خودمان مانده ایم ، سیاست اغیار پیشکشمان :(
۰ نظر
۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۸