زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

طیب شاید متفاوت ترین کارِ گروه فرهنگی ابراهیم هادی باشد. از آن هایی که خیلی هایمان هیچ دیدگاهی درباره اش نداریم. طیب حاج رضایی لوتی و بزن بهادر در دهه های بیست و سی تهران، کسی که عکس رضا شاه را روی شکمش خالکوبی می کند و صاحب امتیاز اولین و بزرگترین محموله های موز در ایران می شود. در طرف مقابل شخصیت طیب خان به همراه یکی از رفقایش می شود مسئول بزرگترین دسته عزاداری جنوب تهران و صاحب نفوذ در بازار میوه و تره بار ، خیر بزرگ و جوانمردی با مرام.

در 28 مرداد 1332 علیه مصدق به خیابان می آید و در 15 خرداد 1342 عکس امام خمینی را روی علم و کتل دسته بزرگ عزاداری اش نصب می کند. در اولی لقب تاج بخش می گیرد و در دومی لقب حر زمان را از حضرت امام دریافت میکند.


مبحث اول گنگ و ناشناس بودن قسمت اعظمی از تاریخ معاصر

بحث های سیاسی ابتدای انقلاب که روشنگر ریشه های سیاسی شخصیت های کنونی حاضر در سپهر سیاسی امروزه کشور را روشن می کند و اینکه قسمتی از تاریخ به جهل مرکب یا شاید هم عمد صاحبان رسانه پنهان و مغفول باقی می ماند بسیار ارزشمند است که همواره مورد کند و کاو من بوده. هر کسی که وقتی برای مطالعه تاریخ معاصر اختصاص می دهد متوجه می شود چه حجم از اطلاعات به محافل عمومی کشیده نمی شود و مردم با چه اطلاعات سطحی در حال برخورد با پدیده ها هستند ان شاء الله در سال های آتی به شرط حیات تحقیقات گسترده در مورد این قسمت از تاریخ انجام خواهم داد. هرچند کار های خوبی در حال انجام است که از جمله آن ها کار های آقای موگویی است که جای تقدیر دارد.


مبحث دوم برجستگی مبارزه طیب با تشکیلات فرقه بهاییت به دستور مراجع

عموما وقتی به تاریخچه شهدایی از این دست نگاه می کنیم گویی دست یهودیان مارونی را می بینیم که آغشته به خون است.شهید اسماعیل رضایی که به همراه  طیب حاج رضایی در روز اعدامشان باهم به جوخه آتش سپرده شدند تنها کسانی بودند که از میان ده ها نفر در آن پرونده ها به اعدام محکوم شدند. اما این دو نفر چه ویژگی به خصوصی داشتند که محکوم به اشد مجازات شدند. در بررسی زندگی این دو شهید متوجه می شویم هر دو فعالیت های گسترده ای در مبارزه با بهاییت در آن سال ها داشته اند. اسماعیل رضایی که عموما کار های فرهنگی ضد بهاییت انجام می داد مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در خیابان جمهوری و در مقابل مرکز بهاییان تاسیس کرد و هر ساله جشن های نیمه شعبان را به طور اخص در این خیابان اجرا می کرد. شهید طیب حاج رضایی هم به دستور آقای بروجردی مراکز تجمع و گورستان بهاییان را تخریب کرده بود و گویا بر اثر انتقام همین کار ها بود که حکم اعدام وی بر خلاف نظر قاضی پرونده و از رده های بالای سلطنتی و به نقلی از سمت شخص محمدرضا شاه صادر شد. مطالعه کتاب علاوه بر شناخت طیب خان به شناخت فضای فرهنگی آن دوره بخصوص فرهنگ لوتی گری کمک میکند.

۰ نظر ۰۷ دی ۹۷ ، ۰۷:۲۶
سین الف


امین را از نوروز 96 شناختم. قبل تر ها هم اسمش را شنیده بودم اما برایم مانند همه دیگر شهدایی بود که فقط یک نام و شاید گاهی عکسی بر روی یک بنر بود. شهید امین کریمی یکی از شهدای مدافع حرم آذربایجان بود، عکسش را هم زیاد دیده بودم در مراسم های مختلف.
اما هیچ کدام مانند مستند ملازمان حرم او را به من معرفی نکرد. عید بود خانه پر از مهمان بود. شبکه خبر مستند ملازمان حرم را پخش می کرد مستندی که خانم دکتر پیرانی همسر شهید رضایی نژاد و مادر آرمیتا با همسران شهدا صحبت می کرد. قسمت هجدهم بود. این داستان امین
وسط همان مجلس مهمانی که همه حواسم جلب تلوزیون شد بغض سنگینی در گلویم نشست. مستند را از نیمه دیدم. همان روز نسخه کامل آن را دانلود کردم و چندین بار تماشایش کردم.
مدت ها گذشت کارم شده بود جستجوی خاطرات امین، کلیپ های تشییع اش، چند کلیپ محدود سوریه اش و هر چیز دیگری که به امین مربوط می شد. به همین قرار چندین ماه سپری شد تا اینکه در دیدار معاونت فرهنگی قرارگاه مدافعان حرم شمال غرب صحبت هایی ابتدایی انجام شد برای انجام یک اقدام فرهنگی در خور برای این شهید. پیگیری مصاحبه های انجام شده با خانواده ی این شهید و تبدیل آن ها به یک کتاب برای معرفی شخصیت والای این شهید بزرگوار.
در همین برنامه ها بودیم که خدمت سربازی پیش آمد و پروژه تا حدودی متوقف شد اما تابستان 97 خبر آماده چاپ شدن کتاب شهید کریمی را شنیدم حسی توام با شادی و حسرت در دلم نشست اما عمیقا خوشحال بودم . اواخر مهر ماه  برای رونمایی از کتاب طائر قدسی به سالن مرکز فرهنگی اباعبدالله در قیطریه رفتم. و کتاب را در همان سفر مطالعه کردم. کتاب را به غرفه مرکز نشر آثار دفاع مقدس در نمایشگاه کتاب تبریز در هفته اول آبان رساندم.
در همه ی این روز ها حضور امین را در زندگی ام احساس کردم و با او وارد دیالوگی می شدم که رهنمای مسیرم بود. امین برایم برادری کرد. دیروز و امروزم را ساخت و میدانم که فردایم را نیز با همسفری او خواهم ساخت. دوست دارم هر روز بیشتر شبیه او شوم و همین خواسته ی من است از او

همتم بدرقه ی راهم کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم! 

طائر قدسی را بخوانید! عاشقش شوید!
۰ نظر ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۴:۱۲
سین الف

کم کم شبیه یک طنز می شود تراژدی من، اعتیادم به کتاب های گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی یک بار دیگر ابراهیم دستم را گرفت و در کوچه شهدا مرا به در خانه ای دیگر برد تا قسمتی دیگر از دلم را آنجا واگذارم. "علی اکبر شیرودی" دیگر برای من یک نام نخواهد بود. برای من از این پس شیرودی یک اسطوره است. اسطوره ای که که چون کوه پشتم ایستاده و با خونش پای اعتقاداتش امضا زده و برایم دعوتنامه فرستاده است تا رهپو و داعی راهش باشم.
علی اکبر یک بار دیگر باطل بودن عقاید ماتریالیستی را به رخ من می کشد و چرخ دنده های دنیای منطقی ما آدم ها را در هم میشکند. آنجا که می گوید بالگرد کبری یک وسیله است. مهم انسان مومنیست که بالگرد را هدایت می کند. و این چنین می شود که به توانایی هایی از بالگرد دست پیدا می کند که شرکت سازنده آن نیز از آن بی اطلاع هستند.
علی اکبر اسطوره ی من است زمانی که می گوید تعهد برتر از تخصص است و انسان باید با 80 درصد ایمان کار ها را بکند و 20 درصد باقی را به تخصص و مهارتش بسپارد.
علی اکبر اسطوره ی من است آنجا که می گوید محدوده ی پروازی من همه نقشه ی جهان است اگر رهبرم فرمان دهد. خدای را سپاس گذارم که رفقایی چنین بر سر راهم قرار می دهد که همانا بنا به فرموده ی قرآن کریم اینان بهترینِ رفقا هستند.

۰ نظر ۰۵ دی ۹۷ ، ۰۷:۲۷
سین الف

سال ها گذشته از روز که نخستین سوال های حقیقت جویانه را در 11 سالگی و شاید قبل از آن از خودم و از اطرافیانم می پرسیدم. در دفترچه ای که همان روز ها سوال هایی که از دیگران پرسیدم و پاسخ قانع کننده ای از کسی نگرفته ام. "آیا حیوانات هم روح دارند؟ آیا آن ها هم به بهشت و جهنم می روند؟ تفاوت انسان و حیوان چیست و آیا میمون های باهوش انسانِ کودن حساب می شوند یا خیر؟ و ..."
همان روز هایی که در تفاوت میان مسیر های حقیقت شروع به خواندن رساله عملیه مراجع تقلید کردم و تفاوت های آن ها را بررسی کردم. به دنبال رد پای حقیقت مسیحیت و یهودیت را نیز گشتم و در نهایت و پس از چندین سال سخت مجذوب نور خاتمیت و کمال اسلام شدم . با ذره بینی در دست در میان 73 فرقه اسلام به دنبال فرقه ی ناجیه می گشتم که باز ابدا آسان نبود و روز های پر از استرس و سختی را برایم رقم زد. از ابتدا تاریخ اسلام را شروع به خواندن کردم در مسیر حقیقت در عراق و عربستان و ترکیه و سوریه و مشهد و قم با علمای مختلفی صحبت کردم. سال ها بود که رد پای حقیقت را همه جا می دیدم و هیچ جا نمی دیدم. به نسبیت گرایی رسیده بود. جمله معروفم که "حقیقتی هست اما در این شوربای جهانی به این آسانی نمی توان آن را یافت." بر پیشانی اندیشه ام نصب کرده بودم.  پلورالیسم دینی را تجربه می کردم. همه راست می گویند و هیچ کس همه ی راست را نمی گوید.
گاهی به یک راهنما نیاز داری که از این تناقض بیرون بیایی...
و اینجاستکه چنان شد که پیرمان گفت:
شهیدان نقاط مشعشع در این صفحه ی درخشان اند که مانند ستاره ی راهنما، راه را به همه نشان می دهند. رحمت و صلوات خدا بر آنان باد.
سیّدعلی خامنه ای
۶/مهر ماه/۱۳۸۵
ابراهیم ها و تورجی زاده ها و امین ها مرا به مسیری بردند که هم منطق داشت هم شهود. حقیقت محض جلوه ها می کرد.
سرزمین حقیقت چه سرزمین زیبایی است...
با خود می پرسیدم آیا راهی که آمدم تا به این نقطه برسم پر از تغییرات یک آدم دمدمی مزاج بود یا مسیری برای تکامل یک سالک حقیقت...
هرچه باشد باید گفت که اکنون در وادی شیرینی هستم. الحمد لله لهذا جایی که امروز در آن هستم ارزش همه سختی ها و حیرانی ها را داشت. مدیون خدایمبرای جایی که در آن ایستاده ام. برای هدایایی که دریافت کرده ام برای قلبی که مطمئن شده  الحمد لله

۲ نظر ۰۲ دی ۹۷ ، ۰۷:۴۵
سین الف


طرح جلدش شبیه کتاب سلام بر ابراهیم بود. همین کافی بود تا با تمام علاقه شروع کنم به خواندنش نمی دانستم گروه فرهنگی ابرهیم هادی قصد دارد خوب دلمان را بچزاند. حالا من نه فقط خاطرات چند شهید که گویی خاطرات رفقا ، اساتید، برادران و عزیزان شهیدم را می خوانم.
محمد رضا تورجی مثل خیلی از شهدای دیگر جهادش را سال ها قبل از جبهه و جنگ و از میدان نفس خودشان آغاز کرده بود. برجسته ترین نکته ای که توجهم را جلب کرد اسم کتاب "یازهرا" بود. اسم مبارک حضرت بار ها در کتاب می آید . عشقی که از درون سینه ی محمد رضا می جوشد و همین نام می شود قرارگاه گردانی که بچه هایش در اوج خلوص شجاعانه نشدنی ترین عملیات ها را عملی می کنند.
شاید چند وقت پیش برایم سوال بود چگونه از ذهن ماتریالیستم خلاص شوم. بیماری بدیست که با غرقه شدن در اندیشه ها و فلسفه های مختلف آغاز می شود و با حذف خداوند از همه معادلات زندگی ات اوج می گیرد به خودت که می آیی میبینی همه کار های زندگی ات به روال مادی گرایانه می گذرد. نه اثری از برکت است نه کرامت و نه معجزه و شهود. شاید برای آدمک سکولار درونم اینگونه بودن بسیار هام ایده آل باشد. اما برای منی که این روز ها سعی می کنم جریان امور را به دست بگیرم آزار دهنده بود و بد تر اینکه به آسانی ها هم نمی توان تغییرش داد.
خواندن سری کتاب های گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی آنقدر مفید است که ذهنم اکنون بسیار آماده گشته. بس که با داستان های حوادثی رو برو بوده که در معادلات روزمره نشدنی می نمود اما در عمل با نمره خیلی خوبی هم عملی شده است.
در قسمت هایی از کتاب که در باره عملیات هایی در کوهستان های کردستان سخن گفته می شود. انسان می تواند عمق فجایعی را که در این بلندی ها رخ داده را درک کند این که چه خون های با ارزشی ریخته شده تا ما امروز در استقلال و امنیت زندگی کنیم.
شهید تورجی زاده در آخرین روز هاییی زندگی در یک جمع دوستانه آرزویش را اینگونه از خدا طلب می کند که پروردگارا کار کن که بعد از شهادت نیز بتوانم به مردم کمک کنم و یاری رسان آن ها باشم. امروزه مقبره او در اصفهان ملجا خیر کثیری از جوانان نسل های بعدی است که برای مشکلات مختلفشان بخصوص مسائل ازدواج این شهید را واسطه فیض قرار می دهند و حاجات خود را از خداوند دریافت می دارند.

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۷ ، ۱۶:۴۵
سین الف

میخواستم طعم قلمش را بدانم شروع کردم به خواندن معروف ترین اثرش بوف کور

بقول خودش طعم گس و تلخ ته خیار را می دهد. از خواندن کتاب لذت نبردم. هر چند هدایت را نویسنده ای بزرگ با قلمی روان میدانم اما در عین حال  -حد اقل آنچه در این کتاب هویداست- او صاحب ذهن و روحی بیمار است. کل کتاب عبارت است از ناله های یک بیمار که بیش از یکصد صفحه ناله و هزیان می گوید نه پایان و آغاز فصلی وجود دارد و نه سکانسی عوض می شود. همه چیز در طول یک فضای ممتد فانتزی رخ می دهد که خب از نگرشی دیگر می توان به عنوان نقطه قوت کتاب نیز به آن نگریست. اصلا متوجه نمی شوی که راوی در حال روایت رئالیستی از واقعیت های زندگی خودش است یا صرفا تصاویر موهوم و تخیلی و احساسات متشنج و بعضا تهوع آور ذهنش را گزارش می کند.
اصولا باید به معیار های خودتان نگاه کنید ببینید چه انتظاری از یک داستان خوب دارید در این صورت است که می توانید تشخیص دهید آیا بوف کور داستانی خوب است یا خیر. این که در این داستان راوی بطور عمدی و ممتد از کلمات رکیک و حقارت آمیز استفاده میکند مرا آزار می دهد. وقتی دو نفر به هم به شوخی فحش های رکیک ناموسی می دهند حس بدی به من دست می دهد. همان حسی که در طول مطالعه این کتاب هم آن را احساس می کردم. معتقدم داستان دارای ساختار مناسبی نیست یعنی اینکه وقتی دوست شما از شما می پرسد که داستان بوف کور راجب چیست شما نمی توانید تعریف کنید که اصلا چه اتفاقی در قالب بیش از صد صفحه در این کتاب رخ داده است. اما همین که یک نویسنده قدر توانسته اتفاقا ها بی خود و غیر مهم را همین قدر کش بدهد تنها نقطه قوت کتاب است که می توانم تنها به این دلیل و برای فهمیدن طعم قلم این نویسنده دعوت کنم که بوف کور را مطالعه کنید.
معتقدم کسانی که بعنوان نویسندگان بزرگ تاریخ ادبیات ایران معرفی شده اند لزوما کسانی نیست اند که بی نظیر ترین آثار ادبی را خلق کرده باشند. بسیاری از آنان به شهرت رسیده اند چون بواسطه شانس یا دلایل مشخص و غیر مشخص در موقعیت مناسبی قرار گرفته اند و عمدا یا سهوا اتفاقاتی را رقم زده اند که منجر به افزایش شهرت آنان شده و نامشان را در جرگه بزرگان تاریخ ادبیات معاصر به ثبت رسانده است. من سعی می کنم به ازای هر نوشته ای که از نویسنده ای مطرح می خوانم نوشته ای نیز از یک نویسنده کمتر مطرح شده بخوانم چرا که معتقدم بسیارند نویسندگان گمنامی که شاهکار های ادبیشان در پستوی خانه شان نهان شده.


۰ نظر ۲۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۵
سین الف

سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ ﴿۱۰۹﴾کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۱۰﴾إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَاالْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۱۱﴾

از مقام معظم رهبری در نقد ایین کتاب چنین عبارتی نقل شده  که زندگی انسان ها به دو قسمت قبل و بعد از خواندن این کتاب تقسیم می شود.

به جهت شناخت و معرفتی که در انسان پدید می آید تفسیر قشنگی است. ابراهیم واقعا انسان بزرگی بود یک عظمت دست یافتنی قشنگ.  ما در طول تاریخ فراوان از این انسان ها داریم اما حسی که در ابراهیم هست حس درونی یک بچه محله ی باحال،  با آن والیبال یک به چند معروفش، با آن مداحی های محزونش، هیئت اش، زور خانه اش و ... نمی دانم چرا و چطور می شود که احساس قرابت زیادی با امثال آیت الله بهجت ها با همه احترامی که به شخصیت اعظم اون ها دارم احساس نمی کنم. البته همه آن ها را به عنوان اساتید عرفان و اخلاق می شناسم و نصایحشان را به گوش جان می شنوم اما هیچ گاه به بهجت شدن نمی اندیشم نه من و نه هم نسلی هایم که با آن ها در ارتباطم. اما برنامه اخلاقی و عرفانی ابراهیم هادی یک برنامه اخلاق کاربردی در زندگی روزمره است.
داستان های کتاب سلام بر ابراهیم به شیوایی هر چه تمام لحظات زندگی پر برکت این شهید بزرگوار را به تصویر کشده شهیدی که خوبی هایش مکررا باعث می شود به درون خود بنگری و کاستی های خودت را ببینی و ثمره رفاقت با همچنی شهیدی می شود شهید حججی.
گونه ی نگارشی کتاب جذاب است و در ویرایش چاپ پنجاه دومی که بصورت تک جلدی مطالعه نمودم بسیار مورد قبول و تحسینم واقع شد.
سلام بر ابراهیم با افتخار بهترین کتابی است که تا کنون خوانده ام. البته کتاب های دیگری هم که از مجموعه شهید ابراهیم هادی منتشر شده همین قدر جذاب است. در کتاب خاطرات شهید تورجی زاده به نام یازهرا هم که همزمان با این کتاب می خواندم  آن نوری که در این کتاب موج می زد را احساس می کردم. ابراهیم هادی اما گویا اشرافیت دارد بر روح آدمی
مثلش مثل حضرت عباس است میان شهدا 
هیچ یادداشتی از این کتاب نمی تواند آن را آنطور که باید توصیفش کند در وصف ابراهیم هادی همین بس که جریانی به راه انداخته که گروهی به نام او امروزه ده ها کتاب بی نظیر دیگر را نیز چاپ کرده در آینده بیشتر راجب این کتاب ها خواهم نوشت این کتاب را حتما و در اولین فرصت مطالعه کنید.

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۷
سین الف

چندی پیش تصمیم گرفتم در سیر مطالعاتی ام تغییراتی بدهم و ذائقه ام را بیش تر از پیش با رمان های نویسندگان مختلف آشنا کنم. در این میان انتخاب ملت عشق به عنوان یکی از پر فروش ترین رمان های چاپ شده در کشور و شاید محبوبترین رمان کشور سخت نبود.

به شهادت آمار جستجو های گوگل این رمان یک رمان محبوب در خاورمیانه است. هر چند این رمان با مخاطب جهانی روبروست اما بیشترین جستجو ها درباره این کتاب به ترتیب متعلق است به کشور های سوریه، سودان، اردن، لیبی، مصر، فلسطین، لبنان، عراق و در رتبه نهم ایران هرچند می توان دلیل این استقبال را فضای شرقی داستان دانست اما نمی توانم اقرار نکنم که من به این توزیع با علم به محتوای کتاب مشکوکم.

همان طور که دنیای سوفی تاریخچه و دایره المعارف فلسفه در اروپاست و سری داستان های جرج نوشته استفن و لوسی هاوکینگ دایره المعارف نجوم است. "ملت عشق" هم دایره المعارف عرفان و تصوف است.

صوفی گری مانند داستانی که در مثنوی آورده شده تفاسیر متفاوت و بعضا متصادی دارد. در داستان مذکور وزیر یهودی برای آنکه مسیحیت را نابود کند در آن نفوذ می کند. 12 نفر را به عنوان رهبران قوم انتخاب می کند و قوانین متضادی به آن ها می آموزد تا با اختلاف نظر آنها مسیحیت از بین برود. صوفیگری از نقشبندیه تا گنابادی ها، از قادری ها تا قادیانی ها و... نظرات متفاوت و مختلفی پیرامون مسائل مختلف دارند که ناشی از زاویه نگاه آنها به مساله ی طریقت است.
راز ور ها یا صوفی ها به طور کلی در اکثر تقسیم بندی های آن معتقدند از لایه اول دین یا شریعت عبور کرده اند و به سطح بالاتری که نام آن را طریقت گذاشته اند رسیده اند. عمیق شدن در طریقت منجر به رسیدن به مغز دین می شود که به آن نیز حقیقت می گویند.
در قسمتی از کتاب به صراحت اشاره شده کسانی که به لایه های عمیق تر یعنی حقیقت نزدیک می شوند نیاز نیست کار ها و امورات مربوط به لایه ی اول یعنی شریعت را انجام دهند. به عبارت روشن تر شما اگر وارد صوفیسم شوید و مرید قطب خود شوید و در این راه پیشرفت کنید از نماز و روزه و این کار ها که پوسته دین است معاف می شوید. 
داستان مولانا و شمس که بستر اصلی این کتاب را شکل می دهد در درون داستان دیگری نقل می شود. داستان یک زن خانه دار آمریکایی به نام الا. الا یک زن کدبانوی آمریکایی است که در سال 2008 در بوستون زندگی می کند. مادر سه فرزند است و به شدت در حال برنامه ریزی برای حفاظت از کیان خانواده اش است. آشپزی را با علاقه پیگیری می کند و با اینکه به شوهرش مشکوک شده اما برای حفاظت از خانواده اش با ایثار چیزی به او نمی گوید. ویژگی هایی که برای الا تصیر شده، تصویری نیست که ما از یک زن آمریکایی سراغ داریم. بلکه بیشتر تصویر یک زن شرقی به ذهن متبادر می شود.
در ادامه اظهار نظر الا در مورد پسری که دخترش می خواست با او ازدواج کند به شدت محکوم شده به این معنی که ما حق نداریم در عشق دیگران دخالت کنیم حتی اگر آن دیگری فرزند خود ما باشد و در تایید این موضوع در انتهای کتاب الا به یک صوفی اروپایی به نام عزیز همراه می شود و خانواده اش را رها می کند و شاید آن طور که در کتاب آمده بدون روابطی مانند ازدواج رسمی با او همسفر می شود و به جهانگردی می پردازد. البته شما هم طبق آموزه های این کتاب حق ندارید الا را نقد کنید چون شما حق دخالت در عشق او را ندارید. عشق بر همه چیز چیرگی دارد.
البته با شناختی که از جامعه ی غربی داریم اگر این کتاب برای جوامع غربی نوشته می شد زیاد مشکلی با موضوع نداشتم اما در کنار هم قرار دادن دو موضوع ذکر شده یکی تصویر زن شرقی در الا و دیگری مخاطب میلیونی این کتاب در خاور میانه ذهن توطئه گر مرا به کار می اندازد.
در یک ماه گذشته این کتاب جزو کتاب هایی بود که از سوی کتاب فروش های زیادی به من پیشنهاد شد. آخرین مورد آن همین چند روز پیش بود که از کتاب فروش پرسیدم چرا این کتاب را پیشنهاد می کنید. گفت خب فروشش خیلی بالاست خیلی ها تعریفش را می کنند.
پرسیدم به نظر شما عجیب نیست یک کتاب که به نوعی مبلغ صوفی گری است با این شدت در ترجمه های مختلف چاپ و تبلیغ می شود؟ بعد از اتفاقاتی که جنبش های صوفی مانند ریستارت و دراویش گنابادی در پاسداران رقم زدند می توان فهمید نقش صوفی ها در سپهر سیاسی ایران می رود که پر رنگ تر شود.
عرفان:
مانند همه جویبار های حقیقت که توسط شیطان آلوده شده عرفان نیز به واسطه حلاوتی که در آن است به شدت توسط شیطان مصادره و منحرف شده. در اسلامی که معارفش را نه از قطب های نابلد بلکه از ائمه ی معصومین دریافت می کند آموخته ایم که عرفان نه تنها وظیفه خواص که امریست برای عام. اسلام با عرفان اصیل نه تنها مشکلی ندارد بلکه به کرات با فعل عرف به معنی شناخت در قرآن و احادیث مسلمین را به حرکت به سمت سلوک تشویق می کند. جهان شناسی، خدا شناسی و خود شناسی سه ستونیست که با شناخت آنها و بعد با دریافت مباحث وحدت وجودی می توان عمیق ترین مطالب عرفانی را دریافت کرد و اگر سالک در مسیر باشید اینجاست که خداوند دیدگاه شهودی را هم به شما ارزانی میدارد و زاویه دیدتان را باز تر می کند.
صوفی گری:
در قسمتی از بیوگرافی ام در همین وبلاگ نوشته ام که اگر صوفی نباشم عاشق صوفی گری هستم و هنوز این جمله را نگه داشته و حذف نکرده ام. چرا که مقصود من از صوفیگری اندیشه های مولانای جان بوده که در فطرت انسان نواخته می شود و تکذیب ناپذیر است. من عاشق مولانا هستم اما نمی شود به هرچیزی که با برند مولانا به بازار می آید لبیک گفت و در آخر اینکه آیا مولانا قابل نقد است یا خیر پاسخ مبرهن است. قطعا مولانا و دیوان هایش قابل نقد و بررسی است و نبایستی حتی از شخصیت بزرگی مانند مولانا بت ساخت چرا که او نیز انسان است و تنها دریافت های عقلانی و شهودی خود را در کتاب هایش منعکس کرده.
نقاط قوت کتاب: الیف شافاک:
فارغ از آنچه گفته شد الیف شافاک اشرافیت خوبی روی زندگی مولانا دارد و برخلاف روایت سعیده قدس روایتی مثبت از زندگی شمس، مولانا و نیز کیمیا به تصویر می کشد. همان طور که در یادداشت کتاب کیمیا خاتون نوشتم این روایت هر چند که واقعیت نداشته باشد برای علاقه مندان به مکتب مولانا دروغی شیرین است. شیرین تر از حقیقت...
پیشنهاد مطالعه:
صوفیسم را بشناسید و نقاط ضعف و قوت آن را بدانید با این پیش شرط این کتاب یک کتاب شیرین مخصوصا برای عاشقان حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی خواهد بود.
یازدهم مرداد ماه 1397
2307
استان کردستان- بانه


۰ نظر ۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۸:۳۱
سین الف

 

بالاخره بعد از مدت ها یک کتاب تمام کردم و فرصتی شد که به این بهانه سری به وبلاگم بزنم و دلتنگی هایم را کم کنم. البته در طول این مدت هم کتاب میخواندم اما عادت بد موازی خوانی ام باعث میشود که تعداد بیشتری کتاب را در مدت بلند تری بخوانم و تمام کنم. کیمیا خاتون اما برایم آنقدر جذاب بود که در مدت کوتاهی خواندمش. وقتی تمامش کردم حس کرختی کردم. سری به نقد های آن زدم.بقیه هم گویا انتظارات دیگری از خواندن این کتاب داشتند.


سعیده قدس موسس سازمان خیریه محک دست به قلم شده تا یک رمان تاریخی بنویسد و الحق و الانصاف در توصیفات غیر تاریخی کتاب مانند توصیف روز های باغ و حالات کیمیا در شرایط مختلف سنگ تمام گذاشته. اما صفحاتی از کتاب انگار از صفحات حوادث روزنامه کنده شده و به کتاب اضافه شده مانند زمانی که شمس تبریزی از درون تاریکی کیمیا را می قاپد و او را تا حد مرگ کتک میزند.


کیمیا خاتون دختر خوانده مولاناست. مولانا که چند سال پیش همسرش را از دست داده و دو پسر دارد با مادر کیمیا همسر بیوه محمد شاه ایرانی ازدواج می کند. داستانی عاشقانه بین کیمیا و پسر کوچک مولانا هم شکل می گیرد و الخ ... . شمس که به قونیه می آید اوضاع عوض می شود و فقیه قونیه دست از درس و مدرسه بر می دارد و مجنون وار شیفته آفاقی تازه وارد می شود.


کتاب با یک نگاه منفی گرا و فمنیستی قرن 21  وارد داستان شمس و مولانا می شود. روایتی را که شمس را قاتل کیمیا می داند در کتاب تایید می شود. در کتاب با ضعف به تصویر کشیده شدن شخصیت شمس و مولانا هستیم. البته نویسنده خود اعتراف می کند که قصدش ارائه یک تصویر انسانی از شخصیت های فوق عرفانی تاریخی شمس و مولانا بوده است. اینکه مولانا هم هر قدر خوب، اما تابع شرایط زمانه خود قول ازدواج دختر خوانده کوچک خود با پیر مردی غریبه را می دهد و در زندگی کمک زیادی به او نمی کند. یا شخصیت شمس که در مثنوی معنوی شخصیتی چنان خدایی دارد که گاه مولانا وسط داستان با هر بار آمدن کلمه شمس مست می شود و چند بیتی در باره فضائل او می سراید و می گوید "در نیابد حال پخته هیچ خام" در این داستان چنان خام عاشق کیمیا می شود و چنان ملول گرفتار حسادت عشقی نسبت به رقیبش علائدین می شود که کیمیا را در خانه حبس می کند.


نقد های اساسی تاریخی در این باره نوشته شده و اینکه اساسا شمس قاتل کیمیا هست یا نیست از پیچ های تاریخی است که بحث های زیادی پیرامون آن وجود دارد. جوابی که خانم سعیده قدس به این معما داده از عرش به فرش کشیدن شخصیت شمس و مولوی و تاکید بر خطا های این دو مرید و مراد و ظلم هایشان نسبت به کیمیاست. 


اما مولانا خود پاسخ جالبی در مثنوی به این موضوع می دهد. در همان اوایل دفتر اول مثنوی داستانی نقل می شود بدین مضمون که...
روزگاری پادشاهی در مسیر شکار خود عاشق کنیزی می شود و او را می خرد. اما کنیز بیمار می شود و بیم مرگش می رود و پزشکان از درمانش عاجز می مانند. پادشاه در یک رویای صادقه خواب طبیبی را می بیند که به او وعده داده می شود. طبیبی که صبح روز بعد با استقبال شاه وارد کاخ می شود از کنیزک سوال هایی می پرسد و نبضش را کنترل می کند و متوجه می شود او عاشق زرگری در سمرقند است. زرگر را به بهانه ای به کاخ می آورند و کنیز را نیز به او می دهند تا حال کنیز بهتر شود. سپس به دستور همان طبیب شربتی به زرگر می دهند تا روی زرد میگردد و ضعیف می شود تا اینکه می میرد. کنیزک هم که عاشق جمال زرگر بود عشقش به او کمتر می شود و در نهایت چون زرگر مرد، دل از او می برد.


مولانا در ادامه می گوید آن طبیب که مرد خدا بود و آن شاه که شاهی عادل و اهل حقیقت بود و ظلم از او ساتع نمی شد چگونه به این کار دست زدند. این رمزی است الهی که با سنجه های زمینی نمی توان آن را سنجید در مورد مرگ مرد زرگر ظلمی به او روا نشده و مرگی حقانی او را فرا گرفته. مولانا جلال الدین در ادامه پا را فرا تر می نهد و می گوید کسانی که این مرگ را به قتل و ظلم تشبیه می کنند مانند داستان طوطی هستند که چون خودش بر اثر ریختن روغن و ضربه صاحبش کچل شده بود به آن درویش هم نگاه کرد و فکر کرد او هم روغنی ریخته که اینگونه کچل شده و داستان را به طور کامل نقل می کند:" از چه ای کل با کلان آمیختی / تو مگر از شیشه روغن ریختی" 


از پاسخ مولانا قانع نمی شوم اما به او اعتماد دارم دلم می خواهد یک دروغ شیرین در این باره بشنوم تا بتوانم چهره ای مثبت از مولانا و شمس در ذهنم تصویر کنم. کتاب ملت عشق نوشته الیف شافاک این روایت شیرین از تغییرات مولانا پس از ملاقات شمس و داستان مرگ غمناک کیمیا خاتون را روایت می کند. این کتاب در لیست اولیت های خریدم قرار دارد.
مطالعه کتاب رو هم با رعایت نکات خاصی توصیه می کنم.

تکمله از خانم M:

درست می فرمایید بنده هم بی من مرو را خواندم هم قسمت های مقالات شمس که مربوط به کیمیا بود

شمس میگه که قبل از طلاق مهریه کیمیارو داده و حتی اعتقادش اینه که هنوز این پولها از حق زنی که یک شب بهش خدمت بکنه کمتره حتی میگه:

آن کیمیا بر من دختر آمد. و به وقت آن (عشق بازی)آن همه شیوه و صنعت از کجا بودش؟ روزان(روزها)همه بدخویها بکردی(بداخلاقی می کرد)و شب چو به جامه خواب درآمدی عجب بودی!خدایش بیامرزد چندان خوشی ها به ما داد..

ازین قسمت مشخص میشه که این دختر اولا باکره بوده 

دوما بداخلاق بوره

سوما رغبت زیادی برای برقراری ارتباط جنسی با همسرش،(شمس)داشته 

پس به زور زنش نشده

 

که شمس در جواب این رغبت ها میگه:

...اگر مرا میل آن بودی، غلامی بخریدمی...

و اینکه کسی اگر کسی رو کتک بزنه و بکشه قطعا نمیگه خدا بیامرزدش به ما خوشی ها داد!و بعد این حرف رو بنویسن 

چندبار هم از به قاضی رفتن و مهریه دادن پیش از طلاق میگه :

پریر(پریروز)کسی به طریق غمخوارگی می گفت که دیدی چه کردند؟

گفتم چه؟

گفت تورا به قاضی بردند و مهر سِتُدَند و در این شهر کدام زن است که مهر ستده است به پیشین؟(قبل از طلاق مهریه گرفته)

گفتم:(شمس میگه گفتم)آنچه محمل دارد که یک ساعت خدمت او برابر هزار درم هنوز دون آن باشد..

و جایی میگه:

مرا این دامنگیر شد که عورت(زن) را دل در پی من بود...

پس خود کیمیا بهش علاقه مند شده بوده گرچه مولانا به شمس اصرار می کرده که ازدواج کنه چون تنها بوده و حتی در حجره ای بیرون از خونه مولانا در کاروانسرا زندگی می کرده 

اما نه این به زور کسی رو به شمس بده!

چطور مولانایی که به پسرش بارها نامه می نویسه و میگه همسر و فرزندانت رو امانت خدا بدون و باهاشون درست برخورد کن و عروسش رو شاهزاده ما و نور دیده ما در نامه ای در مکتوبات خطاب می کنه می تونسته همچین کاری بکنه؟

افلاکی هم ۱۱۰ سال بعد مولانا و فقط برای کسب قدرت نوشته شده و پر از اوهام مختلف ولی تو این کتاب تخیلی هم اثری از کتک نیست و میخواد بگه شمس چون بدون اجازش کاری انجام شده با یک نگاه به کیمیا گردنش خشک شده!

تمامش برای کرامت بستن به شمسه

و الا خانم قدس که طبق گفته های غلامرضا خاکی قسمت های مقالات رو که مربوط به کیمیا بوده رو ندیدن چطور از کتابشون که پر از اوهام هست به عنوان منبع تاریخی ذکر می کنن؟

درحالی در تقدیم نامه نوشتن:

تقدیم به مادرم که به جای لالایی برایمان مثنوی می خواند!

چطور آدم لالایی بچگی اش مثنوی باشد و بعد با خیالاتش که هیچ سندی ندارد موازین اخلاقی را کنار بگذارد و با مشتی اوهام آبروی شمس و مولانایی را بریزد که افکارشان لالایی بچگی هایش بوده!

در ۸۰۰ سال پیش هم ازدواج دختر جوان با مردی سالخورده موردی نداشته و به گفته بعضی شمس قیافه و خلق و خویی جذاب داشته 

اگر دقت کنید واژه یوسف پر تکرار ترین کلمه دیوان شمس هست!

و نمی‌تواند بی دلیل باشد

حداقل در آن زمان در آن دوران وحشتناک حق طلاق با زن بوده و حتی با وجود این مهریه راهم قبل طلاق گرفته!

ولی شما امروزه هم نگاه کنی اگر زنی درخواست طلاق بکند باید حتی از جهازش هم بگذرد!

بنده خودم زن هستم ولی دلیلی نمیبینم با عقاید ذوق و شوقی و شلوغ کن فمینیستی و با دروغ برای شهرت خودم کسی را به گند بکشم

تا غربیان خوب از او بهره ببرند!

نمیدانم چه کسی به این رمان ها که به قول آقای شهبازی فرق سلطان ولد و بهاءالدین ولد در آن معلوم نیست اجازه چاپ بدهد!

۳ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۰
سعید اصلانی

لینک خبرگزاری پانا:

http://www.pana.ir/news/85298

لینک خبرگزاری ایسنا:

http://orumiyeh.isna.ir/Default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=21452

لینک های خبر گزاری پلیس:

o     نمونه گزارش تصویری تشییع جنازه شهید عبدالملکی در بانه: http://news.police.ir/News/photoNews.do?Id=286614

o     نمونه خبر کار شده موجود در آرشیو سایت خبرگزاری پلیس:

http://news.police.ir/News/fullStory.do?Id=283404

http://news.police.ir/News/fullStory.do?Id=286644


۰ نظر ۱۱ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۲
سعید اصلانی