زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

۳۴ مطلب با موضوع «خاطرات(گذر عمر)» ثبت شده است

چقده خوب می شد میفهمیدیم یه سری رفتارامون نتیجش مثل کارامون یا حتی بد تره

مثلا وقتی داریم فکر کسی، صداشو، تصویرشو، آفریده های هنری کسیو بدون اجازش استفاده میکنیم مثل وقتیه که ماشین همسایه رو بدون اجازش برداری یا بهتر بگم بدزدی و بری دور دور!

یا مثلا وقتی یه دل میشکنیم خیلی بدتر از شکستن شیشه پنجره خونه کسیه!

بچه که بودیم اگه شیشه کسی رو میشکستیم بابامون دستمون رو میگرفت میرفتیم درخونه طرف و بابا با اعلام شرمندگی و اعتذار اجباری ما پول شیشه طرف رو پرداخت میکرد. اما حالا بزرگ شدیم حالا خودمونیم و خودمون میزنیم شیشه پنجره دل کسی رو میشکنیم نه عذر میخایم و نه پول شیشه شو میدیم البته شیشه دلو نمیشه عوض کرد... ولی میشه یه کارایی واسه شکسته گیش کرد.

دزدی هم مثل همونه

بارز ترین مثالش موبایلا و کامپیوتر هامونه که پر از محتوا های دزدیه موسیقی و فیلمه!

من تو کامپیوترم نزدیک سی گیگ موسیقی و نزدیک 500 گیگ فیلم و سریال دارم!

روز قیامت یکی یکی خواننده ها و کارگردانا رو بیارن یکی یکی فایلامو باز کنن بگن آقا شما راضی بودی اینو مفت نگا کنه یا نه؟

چیکا کنم اون موقع

چقده خوب میشد از خریدن یه آلبوم موسیقی یا یه فیلم اورجینال انقده خر ذوق نمی شدم که عکسشو بزارم تو سایتم که آی ملت دارم منم اورجینال میخرم. :)


۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۰
سین الف

چند روزیه که مثل یه کشتی به گل نشسته کنج خونه درگیر خودم بودم. کل شب رو بیدار میمونم تو مسنجر هایی مثل پالتاک ول میگردم و صبح ها تا بعد از ظهر میخوابم مفید ترین کاری که ممکنه کرده باشم اینه که برای گیاهان خونمون مقداری دی اکسید کربن تولید کردم. میگن هر از گاهی یه افسردگی چند روزه طبیعیه! اما واقعا آزار دهنده است مخصوصا اگر با این روحیه به امتحانات بزنم واقعا بدبخت میشم.

داشتم فک میکردم زمان شبیه چیه؟ به نظر من زمان شبیه یه اسبه یه اسبه که ما سوارشیم و داریم این مسیر رو میپیماییم. یه وقتایی که مثل الان انقد گشادگی فکری پیدا میکنیم که نمیتونیم به هیچی فکر کنیم انگاری که افسار اسب از دستمون در میره و اسبه با آسون ترین راهی که معمولا به سر پایینی ها و دره ها ختم میشه ما رو می بره من تجربه روز های موفق رو هم داشتم روز هایی که از ساعت 5 صبح بیدار میشدم واسه زندگیم برنامه مینوشتم در واقع انتخاب می کردم اسبم به کدوم جهت بره یه همت قوی و یه انگیزش قدرتمند میخوام تا قطار موفقیتمو راه بندازم.

با یه سخن طلایی از دارن هاردی متنک امشبم رو به پایان برسونم

دارن هاردی میگه موفقیت آدما مثل یه قطار میمونه، وقتی ایستاده با یه قطعه کوچولوی چوبی اندازه یه قوطی کبریت میتونی جلوی حرکتش رو بگیری. اما وفتی حرکت کرد و به یه سرعت نه چندان زیاد شصت کیلومتر بر ساعت رسید اون قدر قدرت پیدا میکنه که قادره یه دیواره چند متریه بتنی رو بترکونه و ازش رد شه حالا قطار من ایستاده و منتظره اون قوطی کبریت و از جلو پاش بردارم.

فردا از بالای کوه عون بن علی به سعید جدید سلام میدم.

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۹
سین الف
طبق معمول دو دوره گذشته زود تر از موعد باز شدن سالن ها دوربین به دست به محوطه رسیدم پارسال گشت و گذار کتابیم رو از غرفه بین الملل شروع کردم ولی امسال غرفه های دانشگاهی رو از همون اول صبح زیر و رو کردم با علی و کلی کتاب واسه علی گرفتیم. بعدشم رفتیم سالن عمومی و تنها کتابی که گرفتم ریشه در خاک فریدون مشیری رو گرفتم. با این که کل مسیر دوربین دستم بود اصن حواسم نبود عکس بگیرم و غیر از چند تا عکس ترکشی چیزی عایدم نشد. نکته ای که امسال و هر سال قبل رفتن یادتون باشه اینه که حتی اگه قراره یه کتابم بگیرید اسمشو بنویسید رو یه تیکه کاغذ بزارید تو جیبتون چون من کلی از انتشاراتایی که به قرار حافظه باید میدیدمشون یادم رفته بود مثلا انتشاراتی که کتابای آقای بهرام پور رو چاپ میکنن.
انتشارات سبزان هم رفتم جلد چهارم رمان های دنباله دار استفن هاوکینگ و دخترش لوسی هنوز به فارسی ترجمه نشده 
خلاصه اومدیم بیرون وه که چقد گرم بود این وسط چی میچسبه؟
شربت خاکشیر
از اصفهانیه میپرسن شیرین ترین چیزی که خوردی چیه؟ میگه یه کاسه ترشی مجانی
حالا فک کنین یه هم شهری ترک پیدا شه دو لیوان خاکشیر مجانی مهمونتون کنه
عکس جلو نمایشگاهی
اینم از عکس نمایشگاهی از راست علی فریدی من قادر صولتی و مهدی شجاعی
کودک کتابخوان
غرفه های کودک
غرفه های کودک رنگاورنگ و شاد بودن اما عناوین دلچسبی نداشتن از نظر من به نظر من که همه غرفه ها شبیه هم بودن اینجا
درخت و خستگی سر ظهر
وقتی با خستگی سر ظهر میرسی زیر سایه یه درخت و دوربین هم دستته
تراکتور استقلال
وپایان خوش روزی که توش 40 کیلومتر پیاده روی کردیم / پام بین مترو و سکو گیر کرد و نزدیک بود بشکنه / تراکتورمون برد / استقلالشون باخت / رحمتیشون سوخت / فریدون لبخند زد / و زندگی ادامه داشت...      (عکس: من و حبیب پهلوانی استادیوم آزادی 19 اردیبهشت 95 / عکاس: موبایل و خود علی فریدی)
۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۷
سین الف

امسال هم به هر نحوی بود ته کشید و رفت امسال زیاد تفاوتی با پارسال و پیارسال نداشت در واقع سالهای کارشناسی برای خیلی از دانشجو ها مث هم میگذرن. متاسفانه البته حدیثی بود از یکی از معصومین که میگفت اگه دوتا از روز های عمرتون شبیه هم باشن ضرر کردید حالا منو خیلی از همسن و سال هام رو ببینید که سه چهارسالمون شبیه همه. نباید بزارم تو برهه های دیگه ی زندگیم این اتفاق تکرار بشه. سال 94 تصمیمای خوبی گرفتم تو یه سری کلاس های آنلاین موفقیت  شرکت کردم و و کلی اهداف و برنامه نوشتم اما خیلی کم عمل کردم بهشون امیدوارم که در سال نو بتونم تاکتیکی تر و عملیاتی تر وارد عرصه بشم و اقدام کنم. امسال تابستون کار کردم و تهش تصادف کردم و سه ماه رانندگی زیر شلاق آفتاب کشک. امسال بهمن رفتیم مشهد امسال کلی از دوستام فارغ التحصیل شدن و تنها شدم تو دانشگاه امسال سال آخری شدم و به قول معین "همه رفتن کسی دور و برم نیسن..." امسال با ایسنا همکاری مو شروع کردم . خلاصه سال بهتری بود نسبت به 93 اما 95...

95 خیلی با این سالها فرق داره. کنکور ارشد اردیبهشت و فارغ التحصیلی سربازی یا یه دانشگاه برای تحصیلات عالی و کار آموزی سه تا اتفاق مهمیه که سال 95 رو واسم خیلی متمایز میکنه. بیخیال شم از خودم... 1395 سالیه که دور دوم انتخابات مجلس انجام میشه و مجلس جدید به راه میفته امیدوارم که هر چی که قراره بشه اوضاع کشور کمی بهتر شه امیدوارم سال بعد این موقع اگه زنده بودم و داشتم همچین متنی مینوشتم بنویسم خدارو شکر امسال پر بود از خبرای خوب.

امیدورام سال 95 هیچ زندانی دور از خانواده اش نمونه!

امیدوارم اوضاع اقتصادی بابا ها خوب بشه!

امیدوارم هیچ مادری به خاطر جنگ و قتل و تروریسم به سوگ عزیزاش نشینه!

امیدوارم  همونطور که آشوب ها یهویی تو دنیا ایجاد شدن یهویی هم برچیده بشن!

امیدوارم زندگی بهتر بشه خلاصه... 

و اما ... اینم عیدی من به شما دوستای خوبم آهنگ قشنگی از حجت  اشرف زاده به نام ماه و ماهی

لینک دانلود به دلیل رعایت حقوق تولید کننده اثر حذف شد

میتونید این آهنگ رو به صورت قانونی از سایت زیر تهیه کنید.

http://beeptunes.com/

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..

 پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!

 ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!

هشدار! که آرامش ما را نخراشی..

 هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!

اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۷
سعید اصلانی

همه چی یهویی شد در عرض کمتر از دو روز تصمیم گرفتیم بریم مشهد به سایت چند تا آژانس سر زدم آخرش هم بابا خودش رفت بلیطارو گرفت. ساعت 6 و نیم صبح روز دهم فبریه  تاکسیاومد دنبالمونساعت کمی از هفت رد می شد که وارد سالن انتظار فرودگاه شهید مدنی تبریز شدیم. همه چی خوب به نظر می رسید. پروازمون با یه تاخیر حدود 20 دقیقه ای به خاطر تداخل پروازی با ایران ایر انجام شد هنوز صبحانه ها را کامل نخورده بودیم که صدای خلبان شنیده شد:» مسافرین عزیز ... (نامفهوم) ... و علاوه بر اینکه باند فرودگاه یخ زده دید افقی هم در فرودگاه مشهد به شدت پایین هست ما به صورت اجباری به فرودگاه مهراباد میریم و منتظر می مونیم تا وضعیت بهتر بشه. هواپیما با یه گردش به چپ به تهران برگشت. و در فرودگاه مهراباد به زمین نشست نزدیک به یک ساعت از هواپیما خارج نشدیم. و بعد اجازه خروج دادند و چند ساعتی در سالن پرواز مهراباد چرخ زدیم تا اینکه خبر خوب آمد: دیم دیم دم  مسافرین پرواز شمازه فلان قشم ایر به مقصد مشهد به خروجی شماره فلان مراجعه فرمایند. این البته ما نبودیم اما نشان می داد که فرودگاه مشهد باز کمی بعد پرواز بعدی مشهد و بعدی و بالاخره ما.

در ساعاتی که در مهراباد بودیم کمی دلهره داشتم دیشبش به یکی از دوستان گفته بودم می ترسم فرض کنید دیوار های خانه ای را سیاه کنید و شیشه هایش را بشکنید و بعد صاحبخانه شما را دعوت کند به شام. میرسیدم از آن میان کسی بیاید و بگوید که تو نمی توانی ادامه بدهی باید برگردی ...

سوار ماشین شدیم... چندسال پیش به هتل دماوند آمده بودم حس خوبی داشتم که دوباره به آن هتل خوب برمیگردم. وارد که شدم حس کردم کمی فرق دارد وارد اتاقمان که شدیم احساساتم کاملا متفاوت با قبل بود. این چه اتاقی بود... همه چیز نا گوار ولی به هر حال در حال سپری شدن بود البته به جز غذا که به مذاق علیرضا کاملا خوش آمده بود.

***

با دور زدن تحریم ها برق هتل را یکسره کردم تا شارژر ها قطع نشوند. راهپیمایی 22 بهمن را چند قدمی همراهی کردم  و بعد فوری به حرم پناهنده شدم. یکی از بد ترین قسمت های سفر گشت زدن های علاف وار در بازار هاست واقعا از این کار بینهایت بیزارم چه در شهر خودمان و باشد و صد برابر بد تر وقتی در یک شهر غریب و خسته باشی مجبور!! باشی  کل پاساژ های اطراف حرم را بچرخی. تازه به این مشکلات کوچولو فاجعه عظیم بی اینترتی را هم اضافه کنید هتل بغلی اینترنت داشت نفروختن نامردا دیگه خسته شدم امید به عنوان یادگاری بماند در این برگ ها

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۰۵
سعید اصلانی

دو هفته پیش بود که حال و هوای دوران بچگی خود را مرور می کردم در بین همه چیز های نوستالوژیکی که به قول شهریار از پرده سینمایی ام رد می شدند. در یک نقطه ایست کردم.

هری پاتر

احساسات وحشتناکی خواهید داشت زمانی که یازده ساله باشید و همراه هری پاتر جشن یازده سالگیتان را در هری پاتر و سنگ جادو جشن بگیرید. و این تازه ابتدای غرق شدن شما در دریای افکار جی کی رولینگ باشد. برای تماشای هری پاتر2 بیش از 2 سال صبر کردم در این مدت کتاب فیلم دو به دستم رسید و من لذت می بردم از خواندن آن  نزدیک به پانزده سالگی ام بود که بقیه سری ها به دستم رسید و من در طول یک مدت طولانی چند ساله آنهارا تماشا کردم.

شاید هری پاتر یک جادو گر حقیقی نباشد اما جی کی رولینگ یک جادو گر حقیقی است. او کلمه ها را سحر میکند و شما را با خود به هاگوارتز می برد به جنگل تاریک به بازی های کوییدیچ به کلاس های مختلف سحر و جادو.

تصمیم گرفتم فیلم های آن را تهیه کنم و یک بار دیگر آن را  تماشا کنم که در کمتر از 24 ساعت بعد از این تصمیم بر حسب یک اتفاق فیلم ها به دستم رسید.

+گاهی آدم خوشحال می شود که در ایران قوانین کپی رایت وجود ندارد.

+یکی از محبوب ترین شخصیت هایم در این سری فیلم ها پروفسور اسنیپ بود. امروز شنیدم که آلن ریکمن پریروز چهاردهم ژانویه فوت کرده. از شنیدن این خبر متاسف شدم. اما به قول پروفسور دامبلدور در یادگاران مرگ:

برای مرده ها دلسوزی نکن، برای زنده ها دلسوزی کن هری، و بیشتر از همه برای کسانی که بدون عشق زندگی کرده اند.

روحش در آرامش ابدی

 

+منتقدین بریتانیایی بیشتر به روحیات و فضای ادبی داستان ایراد وارد می کنند. و منتقدین ایرانی بیشتر به فضای فراماسونری و علائم به کار بده شده در آن توجه دارند. اما آنچه که هست داستانیست اعتیاد آور که بعد از خواندن چندین هزار صفحه کتاب و دیدن ده ها ساعت فیلم دلت نمی خواهد از آن جدا شوی. و این است قدرت سحر آمیز جی کی رولینگ 

+گاهی آدم ترجیح می دهد در معرض این چیز ها قرار بگیرد با اینکه خیلی چیز ها برایش روشن است.

+ اما برای من: دنیای هری پاتر دنیای درون ماست با جادو هایی که درون هر یک از ما وجود دارد اما اغلب انسان ها مشنگ هستند و غرق در دنیای مادی می شوند و به فکر استفاده از نیروهای درونی خود نمی افتند. لرد تاریکی در درون همه ما وجود دارد. و این ماییم که هری پاتر درونمان هستیم مختاریم بین اینکه خود را به دست ولدومرت درونمان بسپاریم یا به دنبال جانپیچ هایی بگردیم که تاریکی های درونمان با آنها بر ما مسلط شده اند.نیرو ی اراده نیروی عشق نیروی ایثار نیرو هایی است که وظیفه ما محافظت از آن هاست. هیچ چیز تخیلی در جهان وجود ندارد و هر چیزی اگر رگه ای از حقیقت نداشته باشد به تصویر کشیده نمیشود. هر یک از ما پسر برگزیده درونمان هستیم به شرط اینکه قدر خود را بدانیم. و برای رسیدن به پیروزی بی وقفه تلاش کنیم.

+شنیدم سری جدید هری پاتر امسال اکران میشه البته گفته اشده این داستان 50 سال قبل از وقایع جریان هری پاتره.

+فیلم دیدن شب امتحان هم از عوارض فشار درسه!!! اونم هشت قسمت هری پاتر تو یه هفته

پایان ساعت 4 و 22 دقیقه بامداد 17 ژانویه خوابگاه

۱ نظر ۲۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۷
سعید اصلانی

دیشب که تخت را تمیز میکردم فرصت نشد چیزی پهن کنم و از فرط خستگی پتوی کوچکم را رویم کشیدم و روی تخته های چوبی خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم نمیدانم چرا یاد آن مرد در قبرستان بقیع قم افتادم. مردی که هر وقت سال و هر چند سال یکبار هم که میرفتیم سر خاک مادر بزرگم پیدایش میشد قرآنی میخواند و با پدر حرف میزد چه گزارش های کاملی میداد فلانی ها فلان روز آمدند سر خاک حاج خانم و فلانی هم فلان وقت اومد آخرش هم پولی چیزی میگرفت و می رفت.قبرستان بقیع قم نزدیک مسجد جمکران است که مادر بزرگ مادری من و پدر بزرگ وارش مرحوم شیخ محمود پرتوی اونجا دفن هستند. خدا روح همه اموات رو قرین رحمتش قرار بده.

از این قضیه که بگذریم خواب دیشبم هم خیلی باحال بود. یک سفر هوایی به لندن و گشت و گذار در شهر و در حال بازگشت به فرودگاه جهت مراجعت بودیم که بیدار شدم. نکته جالبی که هم در حومه لندن دیدم و هم از شیشه هواپیما هنگام بلند شدن می دیدم برداشت انبوه سیب زمینی بود که بعد از بیدار شدن کلی خندیدم. مدت ها بود که خوابی به این وضوح و پیوستگی ندیده بودم حالا چرا لندن...؟

موضوع سومی که امروز ذهنمو اشغال کرد اول صبحی نظر سید رضا مختاری بود که زیر پست قبلیم بود ظاهرا باید نسبتی بین سید من و این سید عزیز باشه اگه این پست رو میخونه لطفا توضیحی واسم بنویسه ممنون می شم.

۰ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۱
سعید اصلانی

دستور عقب نشینی به نیرو های زرهی رسید ولی به نیرو های پیاده به دانشجویان و جهادی هایی که جلوتر بودند نرسید. ارتش عراق وارد منطقه شده بود. سید محمد حسین به خودش که آمد دید دور تا دورش نیرو های بعثی اند. و پاسخ هر نفر یک موشک و یک گلوله تانک بود . همه جوان ها پر پر روی زمین افتادند تانک ها به حرکت رویشان و تصور کنید گرد و خاک تانک ها که فرو نشست حتی دیگر جنازه ها نیز مشخص نبودند تنها حجمی از خون و گوشت بود که در هم آمیخته شده بود.

تصورش را بکنید که جنازه ای را از روی قرآنی که در جیب لباسش باشد و امضای امام روی آن باشد بشناسند. این قرآن سید محمد حسین علم الهداست. این جنازه شناسایی شد حاجی...

غرق در این داستان بودم سنگ سرد مقبره ای زیر دستم گویی صدا میزد مرا. روی برگرداندم شهید سید مصطفی مختاری فرزند منصور متولد سبزوار شهادت هویزه

این سنگ چه سر مگویی با من داشت این اولین قبر شهیدی نبود که بر سرش می نشستم و آخرینشان اما گویی تفاوتی داشت. انگار که بر سر مقبره ی عزیزی نشسته باشم. این قبر با من سخن میگفت دعوتم میکرد به مهمانی گویا. تا شب رهایم نکرد تا شب که دهلایه و شلمچه رفتیم فکر آن قبر از سرم بیرون نمی آمد. شب دل به دریا زدم و با او حرف زدم اولین سوال را که پرسیدم دلم سرد بود میدانستم که هیچ جوابی نخواهم گرفت. اما وقتی جواب سوال اولم را گرفتم سرم سرد شد گویا که سطلی از یخ بر سرم خالی کرده باشند. چطور ممکن است آیا من دیوانه شده ام. سوال ها را ادامه دادم و جواب ها را گرفتم. در همین سوال و جواب ها بود که پیمان بستیم من به ترک گناه او به دعوت. یعنی که من اگر گناه نکنم برای من دعوت نامه ای بفرستت شفاعتم کند دعایم کند و این چیز ها...

از آن شب بود که هر وقت گناهی میکردم اسمش را هم از خاطرم میبرد حتی نامش را هم نمی توانستم به یاد بیاورم و هرگاه که خود را مدتی حفظ میکردم نه تنها نامش برایم زنده می شد بلکه یادش هم گویی از دلم نمی رفت گویی می توانستم مثل یک دوست روی او حساب کنم.

اکنون سالها بود که از آن ماجرا گذشته بود و من سالها بود که غرق در نفسانیتم شده بودم و چه مبارک شبی دوست قدیمی اش را یاد کرد سید مصطفی 16 ام دی ماه در کربلای هویزه به معبود خویش لبیک گفته بود و در شب شهادتش خواسته بود یاد آوری کند.

تصور کنید چه میگوید به حال امروز ما: ما جان دادیم که شما اینگونه زندگی کنید؟

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۲:۵۴
سعید اصلانی

چند تا از دوستان از مراغه تماس گرفتن و یه پدیده نورانی رو در آسمان شهرستان مراغه در جنوب غربی آذربایجان شرقی گزارش دادن که خدمت دوستان عرض میکنم.

پدیده در نزدیکی ساعت2 بعد از نیمه شب اول ژانویه در محدوده شهرستان مراغه اتفاق افتاده و چند نفر از نقاط مختلف مراغه شاهد آن بوده اند.

این پدیده نور خیلی زیادی داشته به طوری که محیط داخلی منازل را نیز روشن نموده است.

این پدیده همراه با قطعی کوتاه مدت برق(چند ثانیه ای برق) همراه بود.

شاهدان صدایی مانند حرکت یک خودرو رو را همراه با پدیده شنیده اند.

این اتفاق توسط چند ناظر توصیف شده یکسان می باشد.

هیچکس تا کنون دیدن مرکز نور یا صدا را گزارش نکرده است.

تصویر آرشیوی است

این پست مجددا پس از مشورت با اساتید نجومم بارگزاری شده و نظر شخصیم رو در ذیل همین مطلب خواهم نوشت.

۱ نظر ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۱:۳۸
سعید اصلانی

کریسمس ینی مشارکت در یه شادی اینترنشنال

یه پیام تبریک هم به پرزیدنت اوباما که نوروز زحمت کشید واسم تبریک فرستاد

President Obama; My English isn't good and I hope to improve my English in new year.

The Christmas is a international happiness in my mind so i went to participation in it.

i wish a peacefull year without Isis without child-killing without sadly events.

some people say the war is near. war isn't inevitable some other say.

but I dont like to wake up any baby by a rocket's sound in every places of the world.

Yemen, Lebanon, Iraq, Afghanistan, syria, Pakistan, India, Turkey Kobane Myanmar Paris Parachinar and Gaza

wish to all happy new year and merry Christmas


۰ نظر ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۹
سعید اصلانی