شب میلاد امام رضا بود دیر از خانه خارج شدیم با مادرم رفتیم تا پدر بزرگم را ببینیم. مدتی بود بیماری اش شدت گرفته بود. تا درخانه خاله ام که چند مدت پدر بزرگم در آنجا می ماند رفتیم اما کسی خانه نبود. فهمیدیم که به خانه خودشان رفته اند عصر بود و آفتاب در حال غروب بنا شد که به محله مان برگردیم تا در مراسم میلاد امام رضا شرکت کنیم. زیرا اگر به خانه پدر بزرگم می رفتیم نمیتوانستیم به موقع برگردیم. مراسم میلاد سپری شد. وبه خانه برگشتیم. نیمه های شب بود. که با صدای تلفن از خواب بیدار شدیم...
پشت خط کسی گفت که او تمام کرد.
و اکنون یک سال است که از کنارمان رفته ای... هر گز فراموش نمیکنم آن مهربانی را که به ما یاد دادی. اینکه صادقانه زیستی و هیچکس نیست که بگوید از تو بدی دیده... یادم نمیرود که حتی گربه های پشت بام هم برای رفتنت غمگین شدند چرا که دیگر کسی برایشان غذا نمیگذاشت...
شط علقمه کربلا
عموما در ایران دانشجو جماعت به استادی که نمره بدهد میگویند خوب به استادی که نمره ندهد میگویند بد.
البته قطعا ملاک های زیاد دیگری هستند اما خلاصه همه ملاک ها همین می شود. در آلبوم خاطراتم به این عکس برخوردم مربوط به روز های اعتراضات در دانشگاه که یکی از اساتید کلاسش را روی چمن ها برگزار کرد (البته یه دور همی بود تا کلاس)
این عکس تقدیم استاد کبیری و های بای های اون روزش
پنجشنبه گذشته با دوستان و شاگردان زبانکده دوست خوبم آقای پیروز(به قول شاگرداش) تو اردوگاه فتح آباد بودیم./
نکته: جهت دانلود عکس ها با اندازه اصلی روی آنها کلیک کرده و از صفحه باز شده آنها را دانلود کنید/