زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

وب نوشت شخصی سعید اصلانی

زیر آسمان

سلام به وبم خوش اومدید اینجا پاتوق نوشته ها و یادداشت هامه امیدوارم از نظراتتون بهرمندم کنید.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملت عشق» ثبت شده است

چندی پیش تصمیم گرفتم در سیر مطالعاتی ام تغییراتی بدهم و ذائقه ام را بیش تر از پیش با رمان های نویسندگان مختلف آشنا کنم. در این میان انتخاب ملت عشق به عنوان یکی از پر فروش ترین رمان های چاپ شده در کشور و شاید محبوبترین رمان کشور سخت نبود.

به شهادت آمار جستجو های گوگل این رمان یک رمان محبوب در خاورمیانه است. هر چند این رمان با مخاطب جهانی روبروست اما بیشترین جستجو ها درباره این کتاب به ترتیب متعلق است به کشور های سوریه، سودان، اردن، لیبی، مصر، فلسطین، لبنان، عراق و در رتبه نهم ایران هرچند می توان دلیل این استقبال را فضای شرقی داستان دانست اما نمی توانم اقرار نکنم که من به این توزیع با علم به محتوای کتاب مشکوکم.

همان طور که دنیای سوفی تاریخچه و دایره المعارف فلسفه در اروپاست و سری داستان های جرج نوشته استفن و لوسی هاوکینگ دایره المعارف نجوم است. "ملت عشق" هم دایره المعارف عرفان و تصوف است.

صوفی گری مانند داستانی که در مثنوی آورده شده تفاسیر متفاوت و بعضا متصادی دارد. در داستان مذکور وزیر یهودی برای آنکه مسیحیت را نابود کند در آن نفوذ می کند. 12 نفر را به عنوان رهبران قوم انتخاب می کند و قوانین متضادی به آن ها می آموزد تا با اختلاف نظر آنها مسیحیت از بین برود. صوفیگری از نقشبندیه تا گنابادی ها، از قادری ها تا قادیانی ها و... نظرات متفاوت و مختلفی پیرامون مسائل مختلف دارند که ناشی از زاویه نگاه آنها به مساله ی طریقت است.
راز ور ها یا صوفی ها به طور کلی در اکثر تقسیم بندی های آن معتقدند از لایه اول دین یا شریعت عبور کرده اند و به سطح بالاتری که نام آن را طریقت گذاشته اند رسیده اند. عمیق شدن در طریقت منجر به رسیدن به مغز دین می شود که به آن نیز حقیقت می گویند.
در قسمتی از کتاب به صراحت اشاره شده کسانی که به لایه های عمیق تر یعنی حقیقت نزدیک می شوند نیاز نیست کار ها و امورات مربوط به لایه ی اول یعنی شریعت را انجام دهند. به عبارت روشن تر شما اگر وارد صوفیسم شوید و مرید قطب خود شوید و در این راه پیشرفت کنید از نماز و روزه و این کار ها که پوسته دین است معاف می شوید. 
داستان مولانا و شمس که بستر اصلی این کتاب را شکل می دهد در درون داستان دیگری نقل می شود. داستان یک زن خانه دار آمریکایی به نام الا. الا یک زن کدبانوی آمریکایی است که در سال 2008 در بوستون زندگی می کند. مادر سه فرزند است و به شدت در حال برنامه ریزی برای حفاظت از کیان خانواده اش است. آشپزی را با علاقه پیگیری می کند و با اینکه به شوهرش مشکوک شده اما برای حفاظت از خانواده اش با ایثار چیزی به او نمی گوید. ویژگی هایی که برای الا تصیر شده، تصویری نیست که ما از یک زن آمریکایی سراغ داریم. بلکه بیشتر تصویر یک زن شرقی به ذهن متبادر می شود.
در ادامه اظهار نظر الا در مورد پسری که دخترش می خواست با او ازدواج کند به شدت محکوم شده به این معنی که ما حق نداریم در عشق دیگران دخالت کنیم حتی اگر آن دیگری فرزند خود ما باشد و در تایید این موضوع در انتهای کتاب الا به یک صوفی اروپایی به نام عزیز همراه می شود و خانواده اش را رها می کند و شاید آن طور که در کتاب آمده بدون روابطی مانند ازدواج رسمی با او همسفر می شود و به جهانگردی می پردازد. البته شما هم طبق آموزه های این کتاب حق ندارید الا را نقد کنید چون شما حق دخالت در عشق او را ندارید. عشق بر همه چیز چیرگی دارد.
البته با شناختی که از جامعه ی غربی داریم اگر این کتاب برای جوامع غربی نوشته می شد زیاد مشکلی با موضوع نداشتم اما در کنار هم قرار دادن دو موضوع ذکر شده یکی تصویر زن شرقی در الا و دیگری مخاطب میلیونی این کتاب در خاور میانه ذهن توطئه گر مرا به کار می اندازد.
در یک ماه گذشته این کتاب جزو کتاب هایی بود که از سوی کتاب فروش های زیادی به من پیشنهاد شد. آخرین مورد آن همین چند روز پیش بود که از کتاب فروش پرسیدم چرا این کتاب را پیشنهاد می کنید. گفت خب فروشش خیلی بالاست خیلی ها تعریفش را می کنند.
پرسیدم به نظر شما عجیب نیست یک کتاب که به نوعی مبلغ صوفی گری است با این شدت در ترجمه های مختلف چاپ و تبلیغ می شود؟ بعد از اتفاقاتی که جنبش های صوفی مانند ریستارت و دراویش گنابادی در پاسداران رقم زدند می توان فهمید نقش صوفی ها در سپهر سیاسی ایران می رود که پر رنگ تر شود.
عرفان:
مانند همه جویبار های حقیقت که توسط شیطان آلوده شده عرفان نیز به واسطه حلاوتی که در آن است به شدت توسط شیطان مصادره و منحرف شده. در اسلامی که معارفش را نه از قطب های نابلد بلکه از ائمه ی معصومین دریافت می کند آموخته ایم که عرفان نه تنها وظیفه خواص که امریست برای عام. اسلام با عرفان اصیل نه تنها مشکلی ندارد بلکه به کرات با فعل عرف به معنی شناخت در قرآن و احادیث مسلمین را به حرکت به سمت سلوک تشویق می کند. جهان شناسی، خدا شناسی و خود شناسی سه ستونیست که با شناخت آنها و بعد با دریافت مباحث وحدت وجودی می توان عمیق ترین مطالب عرفانی را دریافت کرد و اگر سالک در مسیر باشید اینجاست که خداوند دیدگاه شهودی را هم به شما ارزانی میدارد و زاویه دیدتان را باز تر می کند.
صوفی گری:
در قسمتی از بیوگرافی ام در همین وبلاگ نوشته ام که اگر صوفی نباشم عاشق صوفی گری هستم و هنوز این جمله را نگه داشته و حذف نکرده ام. چرا که مقصود من از صوفیگری اندیشه های مولانای جان بوده که در فطرت انسان نواخته می شود و تکذیب ناپذیر است. من عاشق مولانا هستم اما نمی شود به هرچیزی که با برند مولانا به بازار می آید لبیک گفت و در آخر اینکه آیا مولانا قابل نقد است یا خیر پاسخ مبرهن است. قطعا مولانا و دیوان هایش قابل نقد و بررسی است و نبایستی حتی از شخصیت بزرگی مانند مولانا بت ساخت چرا که او نیز انسان است و تنها دریافت های عقلانی و شهودی خود را در کتاب هایش منعکس کرده.
نقاط قوت کتاب: الیف شافاک:
فارغ از آنچه گفته شد الیف شافاک اشرافیت خوبی روی زندگی مولانا دارد و برخلاف روایت سعیده قدس روایتی مثبت از زندگی شمس، مولانا و نیز کیمیا به تصویر می کشد. همان طور که در یادداشت کتاب کیمیا خاتون نوشتم این روایت هر چند که واقعیت نداشته باشد برای علاقه مندان به مکتب مولانا دروغی شیرین است. شیرین تر از حقیقت...
پیشنهاد مطالعه:
صوفیسم را بشناسید و نقاط ضعف و قوت آن را بدانید با این پیش شرط این کتاب یک کتاب شیرین مخصوصا برای عاشقان حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی خواهد بود.
یازدهم مرداد ماه 1397
2307
استان کردستان- بانه


۰ نظر ۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۸:۳۱
سین الف

 

بالاخره بعد از مدت ها یک کتاب تمام کردم و فرصتی شد که به این بهانه سری به وبلاگم بزنم و دلتنگی هایم را کم کنم. البته در طول این مدت هم کتاب میخواندم اما عادت بد موازی خوانی ام باعث میشود که تعداد بیشتری کتاب را در مدت بلند تری بخوانم و تمام کنم. کیمیا خاتون اما برایم آنقدر جذاب بود که در مدت کوتاهی خواندمش. وقتی تمامش کردم حس کرختی کردم. سری به نقد های آن زدم.بقیه هم گویا انتظارات دیگری از خواندن این کتاب داشتند.


سعیده قدس موسس سازمان خیریه محک دست به قلم شده تا یک رمان تاریخی بنویسد و الحق و الانصاف در توصیفات غیر تاریخی کتاب مانند توصیف روز های باغ و حالات کیمیا در شرایط مختلف سنگ تمام گذاشته. اما صفحاتی از کتاب انگار از صفحات حوادث روزنامه کنده شده و به کتاب اضافه شده مانند زمانی که شمس تبریزی از درون تاریکی کیمیا را می قاپد و او را تا حد مرگ کتک میزند.


کیمیا خاتون دختر خوانده مولاناست. مولانا که چند سال پیش همسرش را از دست داده و دو پسر دارد با مادر کیمیا همسر بیوه محمد شاه ایرانی ازدواج می کند. داستانی عاشقانه بین کیمیا و پسر کوچک مولانا هم شکل می گیرد و الخ ... . شمس که به قونیه می آید اوضاع عوض می شود و فقیه قونیه دست از درس و مدرسه بر می دارد و مجنون وار شیفته آفاقی تازه وارد می شود.


کتاب با یک نگاه منفی گرا و فمنیستی قرن 21  وارد داستان شمس و مولانا می شود. روایتی را که شمس را قاتل کیمیا می داند در کتاب تایید می شود. در کتاب با ضعف به تصویر کشیده شدن شخصیت شمس و مولانا هستیم. البته نویسنده خود اعتراف می کند که قصدش ارائه یک تصویر انسانی از شخصیت های فوق عرفانی تاریخی شمس و مولانا بوده است. اینکه مولانا هم هر قدر خوب، اما تابع شرایط زمانه خود قول ازدواج دختر خوانده کوچک خود با پیر مردی غریبه را می دهد و در زندگی کمک زیادی به او نمی کند. یا شخصیت شمس که در مثنوی معنوی شخصیتی چنان خدایی دارد که گاه مولانا وسط داستان با هر بار آمدن کلمه شمس مست می شود و چند بیتی در باره فضائل او می سراید و می گوید "در نیابد حال پخته هیچ خام" در این داستان چنان خام عاشق کیمیا می شود و چنان ملول گرفتار حسادت عشقی نسبت به رقیبش علائدین می شود که کیمیا را در خانه حبس می کند.


نقد های اساسی تاریخی در این باره نوشته شده و اینکه اساسا شمس قاتل کیمیا هست یا نیست از پیچ های تاریخی است که بحث های زیادی پیرامون آن وجود دارد. جوابی که خانم سعیده قدس به این معما داده از عرش به فرش کشیدن شخصیت شمس و مولوی و تاکید بر خطا های این دو مرید و مراد و ظلم هایشان نسبت به کیمیاست. 


اما مولانا خود پاسخ جالبی در مثنوی به این موضوع می دهد. در همان اوایل دفتر اول مثنوی داستانی نقل می شود بدین مضمون که...
روزگاری پادشاهی در مسیر شکار خود عاشق کنیزی می شود و او را می خرد. اما کنیز بیمار می شود و بیم مرگش می رود و پزشکان از درمانش عاجز می مانند. پادشاه در یک رویای صادقه خواب طبیبی را می بیند که به او وعده داده می شود. طبیبی که صبح روز بعد با استقبال شاه وارد کاخ می شود از کنیزک سوال هایی می پرسد و نبضش را کنترل می کند و متوجه می شود او عاشق زرگری در سمرقند است. زرگر را به بهانه ای به کاخ می آورند و کنیز را نیز به او می دهند تا حال کنیز بهتر شود. سپس به دستور همان طبیب شربتی به زرگر می دهند تا روی زرد میگردد و ضعیف می شود تا اینکه می میرد. کنیزک هم که عاشق جمال زرگر بود عشقش به او کمتر می شود و در نهایت چون زرگر مرد، دل از او می برد.


مولانا در ادامه می گوید آن طبیب که مرد خدا بود و آن شاه که شاهی عادل و اهل حقیقت بود و ظلم از او ساتع نمی شد چگونه به این کار دست زدند. این رمزی است الهی که با سنجه های زمینی نمی توان آن را سنجید در مورد مرگ مرد زرگر ظلمی به او روا نشده و مرگی حقانی او را فرا گرفته. مولانا جلال الدین در ادامه پا را فرا تر می نهد و می گوید کسانی که این مرگ را به قتل و ظلم تشبیه می کنند مانند داستان طوطی هستند که چون خودش بر اثر ریختن روغن و ضربه صاحبش کچل شده بود به آن درویش هم نگاه کرد و فکر کرد او هم روغنی ریخته که اینگونه کچل شده و داستان را به طور کامل نقل می کند:" از چه ای کل با کلان آمیختی / تو مگر از شیشه روغن ریختی" 


از پاسخ مولانا قانع نمی شوم اما به او اعتماد دارم دلم می خواهد یک دروغ شیرین در این باره بشنوم تا بتوانم چهره ای مثبت از مولانا و شمس در ذهنم تصویر کنم. کتاب ملت عشق نوشته الیف شافاک این روایت شیرین از تغییرات مولانا پس از ملاقات شمس و داستان مرگ غمناک کیمیا خاتون را روایت می کند. این کتاب در لیست اولیت های خریدم قرار دارد.
مطالعه کتاب رو هم با رعایت نکات خاصی توصیه می کنم.

تکمله از خانم M:

درست می فرمایید بنده هم بی من مرو را خواندم هم قسمت های مقالات شمس که مربوط به کیمیا بود

شمس میگه که قبل از طلاق مهریه کیمیارو داده و حتی اعتقادش اینه که هنوز این پولها از حق زنی که یک شب بهش خدمت بکنه کمتره حتی میگه:

آن کیمیا بر من دختر آمد. و به وقت آن (عشق بازی)آن همه شیوه و صنعت از کجا بودش؟ روزان(روزها)همه بدخویها بکردی(بداخلاقی می کرد)و شب چو به جامه خواب درآمدی عجب بودی!خدایش بیامرزد چندان خوشی ها به ما داد..

ازین قسمت مشخص میشه که این دختر اولا باکره بوده 

دوما بداخلاق بوره

سوما رغبت زیادی برای برقراری ارتباط جنسی با همسرش،(شمس)داشته 

پس به زور زنش نشده

 

که شمس در جواب این رغبت ها میگه:

...اگر مرا میل آن بودی، غلامی بخریدمی...

و اینکه کسی اگر کسی رو کتک بزنه و بکشه قطعا نمیگه خدا بیامرزدش به ما خوشی ها داد!و بعد این حرف رو بنویسن 

چندبار هم از به قاضی رفتن و مهریه دادن پیش از طلاق میگه :

پریر(پریروز)کسی به طریق غمخوارگی می گفت که دیدی چه کردند؟

گفتم چه؟

گفت تورا به قاضی بردند و مهر سِتُدَند و در این شهر کدام زن است که مهر ستده است به پیشین؟(قبل از طلاق مهریه گرفته)

گفتم:(شمس میگه گفتم)آنچه محمل دارد که یک ساعت خدمت او برابر هزار درم هنوز دون آن باشد..

و جایی میگه:

مرا این دامنگیر شد که عورت(زن) را دل در پی من بود...

پس خود کیمیا بهش علاقه مند شده بوده گرچه مولانا به شمس اصرار می کرده که ازدواج کنه چون تنها بوده و حتی در حجره ای بیرون از خونه مولانا در کاروانسرا زندگی می کرده 

اما نه این به زور کسی رو به شمس بده!

چطور مولانایی که به پسرش بارها نامه می نویسه و میگه همسر و فرزندانت رو امانت خدا بدون و باهاشون درست برخورد کن و عروسش رو شاهزاده ما و نور دیده ما در نامه ای در مکتوبات خطاب می کنه می تونسته همچین کاری بکنه؟

افلاکی هم ۱۱۰ سال بعد مولانا و فقط برای کسب قدرت نوشته شده و پر از اوهام مختلف ولی تو این کتاب تخیلی هم اثری از کتک نیست و میخواد بگه شمس چون بدون اجازش کاری انجام شده با یک نگاه به کیمیا گردنش خشک شده!

تمامش برای کرامت بستن به شمسه

و الا خانم قدس که طبق گفته های غلامرضا خاکی قسمت های مقالات رو که مربوط به کیمیا بوده رو ندیدن چطور از کتابشون که پر از اوهام هست به عنوان منبع تاریخی ذکر می کنن؟

درحالی در تقدیم نامه نوشتن:

تقدیم به مادرم که به جای لالایی برایمان مثنوی می خواند!

چطور آدم لالایی بچگی اش مثنوی باشد و بعد با خیالاتش که هیچ سندی ندارد موازین اخلاقی را کنار بگذارد و با مشتی اوهام آبروی شمس و مولانایی را بریزد که افکارشان لالایی بچگی هایش بوده!

در ۸۰۰ سال پیش هم ازدواج دختر جوان با مردی سالخورده موردی نداشته و به گفته بعضی شمس قیافه و خلق و خویی جذاب داشته 

اگر دقت کنید واژه یوسف پر تکرار ترین کلمه دیوان شمس هست!

و نمی‌تواند بی دلیل باشد

حداقل در آن زمان در آن دوران وحشتناک حق طلاق با زن بوده و حتی با وجود این مهریه راهم قبل طلاق گرفته!

ولی شما امروزه هم نگاه کنی اگر زنی درخواست طلاق بکند باید حتی از جهازش هم بگذرد!

بنده خودم زن هستم ولی دلیلی نمیبینم با عقاید ذوق و شوقی و شلوغ کن فمینیستی و با دروغ برای شهرت خودم کسی را به گند بکشم

تا غربیان خوب از او بهره ببرند!

نمیدانم چه کسی به این رمان ها که به قول آقای شهبازی فرق سلطان ولد و بهاءالدین ولد در آن معلوم نیست اجازه چاپ بدهد!

۳ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۰
سعید اصلانی